مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » شانزدهم
بیار آن می که ما را تو بدان بفریفتی ز اول
که جان را میکند فارغ ز هر ماضی و مستقبل
بپوشد از نقش رویم، به شادی حلهٔ اطلس
بجوشد مهر در جانم مثال شیر در مرجل
روان کن کشتی جان را، دران دریای پر گوهر
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هفدهم
گر دلت گیرد و گر گردی ملول
زین سفر چاره نداری، ای فضول
دل بنه، گردن مپیچان چپ و راست
هین روان باش و رها کن مول مول
ورنه اینک میبرندت کشکشان
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » هجدهم
نامه رسید زان جهان بهر مراجعت برم
عزم رجوع میکنم، رخت به چرخ میبرم
گفت که: « ارجعی » شنو، باز به شهر خویش رو
گفتم: « تا بیامدم، دلشده و مسافرم
آن چمن و شکرستان، هیچ نرفت از دلم
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » نوزدهم
ای خواب برو ز همدمانم
تا بیکس و ممتحن نمانم
چون دیک بر آتشم نشاندی
در دیک چه میپزی، چه دانم
یک لحظه که من سری بخارم
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیستم
هله درده می بگزیده که مهمان توم
ز پریشانی زلف توپریشان توم
تلخ و شیرین لب ما را ز حرم بیرون آر
نقد ده نقد، که عباس حرمدان توم
آنچ دادی و بدیدی که بدان زنده شدم
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و یکم
هله، رفتیم و گرانی ز جمالت بردیم
روی ازینجا به جهانی عجبی آوردیم
دوست یک جام پر از زهر چو آورد به پیش
زهر چون از کف او بود، به شادی خوردیم
گفت: « خوش باش که بخشیمت صدجان دگر
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و دوم
هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم
نفسی در نظر خود نمکان شور کنیم
هله خیزید که تا مست و خوشی دست زنیم
وین خیال غم و غم را همه در گور کنیم
وهم رنجور همی دارد ره جویان را
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و سوم
هرگز ندانستم که مه آید به صورت بر زمین
آتش زند خوبی و در جملهٔ خوبان چنین
کی ره برد اندیشها، کان شیر نر زان بیشها
بیرون جهد، عشاق را غرفه کند در خون چنین؟
گفتم به دل: « بار دگر رفتی درین خون جگر »
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و چهارم
امروز به قونیه، میخندد صد مه رو
یعنی که ز لارنده، میآید شفتالو
در پیش چنین خنده، جانست و جهان، بنده
صد جان و جهان نو ، در میرسد از هر سو
کهنه بگذار و رو در بر کش یار نو
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و پنجم
شب مست یار بودم و در های های او
حیران آن جمال خوش و شیوهای او
گه دست میزدم که زهی وقت روزگار
گه مست میفتادم بر خاک پای او
هفت آسمان ز عشق معلق زنان او
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و ششم
ای جان مرا از غم و اندیشه خریده
جان را بستم در گل و گلزار کشیده
دیده که جهان از نظرش دور فتادهست
نادیده بیاورده دگرباره، بدیده
جان را سبکی داده و ببریده ز اشغال
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و هفتم
ای درد دهندهام دوا ده
تاریک مکن جهان، ضیا ده
درد تو دواست و دل ضریرست
آن چشم ضریر را صفا ده
نومید همی شود بهر غم
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و هشتم
ای آنک ما را از زمین بر چرخِ اَخضر میکَشی
زوتر بکش، زوتر بکش، ای جان که خوش برمیکشی
امروز خوش برخاستم، با شور و با غوغاستم
امروز رو بالاترم، کامروز خوشتر میکشی
امروز مر هر تشنه را، در حوض و جو میافکنی
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و نهم
با شیر رو به شانگی آوردمان دیوانگی
افزودمان بیگانگی با هر بت یکدانگی
از بادهٔ شبهای تو و ز مستی لبهای تو
وز لطف غبغبهای تو آخر کجا فرزانگی؟!
ای رستم دستان نر باشی مخنثتر ز غر
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیام
عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی
عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی
عجب لطف بهاری تو، عجب میر شکاری تو
دران غمزه چه داری تو؟ به زیر لب چه میخوانی؟
عجب حلوای قندی تو، امیر بیگزندی تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی و یکم
اگر سوزد درون تو چو عود خام، ای ساقی
بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی
یکی ساعت بسوزانی، شوی از نار نورانی
بگیری خلق ربانی، به رسم خوب اخلاقی
چو آتش در درونت زد، دو دیدهٔ حس بردوزد
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیو دوم
شاهنشه مایی تو و بکلربک مایی
هرجا که گریزی، بر ما باز بیایی
گر شخص تو اینجاست من از راه ضمیری
میبینمت ای عشوه ده ما که کجایی
آنجا که برستست درخت تو وطنساز
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیو سوم
رها کن ناز، تا تنها نمانی
مکن استیزه، تا عذرا نمانی
مکن گرگی، مرنجان همرهان را
که تا چون گرگ در صحرا نمانی
دو چشم خویشتن در غیب دردوز
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیوچهارم
جهان اندر گشاده شد جهانی
که وصف او نیاید در زبانی
حیاتش را نباشد خوف مرگی
بهارش را نگرداند خزانی
در و دیوار او افسانه گویان
[...]
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیپنجم
زهی دریا زهی بحر حیاتی
زهی حسن و جمال و فر ذاتی
ز تو جانم براتی خواست از رنج
یکی شمعی فرستادش، براتی
ز تندی عشق او آهن چو مومست
[...]