عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۳ - در مناجات کردن شیطان با حق و یاری خواستن او در بیرون آوردن آدم (ع) از بهشت
حقیقت فاش گشت و جان برون شد
دلم ذرّات کل را رهنمون شد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۱ - در عتاب کردن حضرت آفریدگار عزّ شأنه با آدم در گندم خوردن و عاجز شدن آدم در گناه و مقرّ شدن و توبه کردن فرماید
مرا ابلیس اینجا رهنمون شد
دلم از خویشتن کلّی برون شد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۹ - در تقریر کردن شیخ ابوسعید ابوالخیر در تمثیل بدریای معانی و گمشدن دروی مثال قطره فرماید
عجائب حیرتم در دل فزون شد
ولیکن عشق با من رهنمون شد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان
ز قرآن او حقیقت رهنمون شد
ز شوق عشق در دریای خون شد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۳ - در نشانی دادن جوهر حقیقت فرماید
چو آدم راز دید از وی برون شد
به آخر یار او را رهنمون شد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۳ - در نشانی دادن جوهر حقیقت فرماید
مر او را آدم اینجا رهنمون شد
که آدم زو یقین عین سکون شد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
بسوی آب آخر زان درون شد
که آب او در اینجا رهنمون شد
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - ایضاً له
خدایگان بزرگان و مقتدای کرام
که صیت عدل تو معمار ربع مسکون شد
کمال قدر ترا پایه آنچنان عالیست
که اوج قبّۀ چرخش چو صحن هامون شد
هزار بار فزون دیده ام که همّت تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۶
گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد
چو زشت بود به صورت به خوی زشت فزون شد
چون دل سیاه بد و قلب کوره دید و سیه شد
چو قازغان تهی بد به کنج خانه نگون شد
چو ژیوه بود به جنبش نبود زنده اصلی
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گفتی که سرشک تو چرا گلگون شد؟
چون پرسیدی راست بگویم چون شد:
خونابهٔ سودای تو میریخت دلم
چون جوش برآورد، ز سر بیرون شد
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گفتی که سرشک تو چراگلگون شد؟
چون پرسیدی راست بگویم چون شد:
خونابهٔ سودای تو میریخت دلم
چون جوش برآورد، ز سر بیرون شد
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گفتی که سرشک تو چراگلگون شد؟
چون پرسیدی راست بگویم چون شد:
خونابهٔ سودای تو میریخت دلم
چون جوش برآورد، ز سر بیرون شد
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گفتی که سرشک تو چرا گلگون شد؟
چون پرسیدی راست بگویم چون شد:
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۰
یارم به تفرج چمن بیرون شد
بر باره چو مه سوار برگردون شد
بر بست نقاب تا بپوشد رخ خوب
خوبیش ز بستن نقاب افزون شد
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶۱
بر تو به جوانی دلم من مفتون شد
عمری دیدی که بی تو حالم چون شد
وامروز به پیرانه سرم دل خون شد
کز عشق تو صبرم کم و مهر افزون شد
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۲ - در بیان آنکه چون مولانا و شیخ صلاح الدین قدسنا اللّه بسرهما العزیز از مریدان منکر روی گردانیدند و ایشان زیان های آن را در خود مشاهده کردند و دیدند که کلی محروم خواهند شدن بردر ایشان بفغان آمدند و توبه و استغفار پیش آوردند
اشک چشمانشان چو جیحون شد
جانهاشان ز هجر پر خون شد
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۷۳ - در بیان آنکه اولیا را یک مقام است که اگر آن را به خلق پیدا کنند خلق را هستی نماند و همه عالم نیست شوند چنانکه از آفتاب قیامت جمادات آسمان و زمین و صور چون یخ و برف بگدازند و یک آب شوند.
هر که کم را گزید افزون شد
هرکه بیشی گزید مغبون شد
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۴۹ - در بیان نقل فرمودن شیخ کریم الدین پسر بکتمر رحمة اللّه علیه. و در تقریر آنکه چون ولیی از این جهان رحلت کند نباید نومید شدن. که تا جهان قایم است اولیای حق دایم خواهند بودن. زیرا مقصود حق تعالی از این عالم و ازین خلق وجود مبارک ایشان است نه صورت جهان و جهانیان
مشرق و مغربش دگرگون شد
سیرش اندر جهان بیچون شد