×
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۶ - حکایت
چنین گفت بینندهای تیز هوش
چو فریاد و زاری رسیدش به گوش
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۵ - حکایت
برآوردم از هول و دهشت خروش
پدر ناگهانم بمالید گوش
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۲۲ - حکایت
چو باز آمدم زآن تغیر به هوش
ز فرزند دلبندم آمد به گوش:
سعدی » بوستان » باب دهم در مناجات و ختم کتاب » بخش ۴ - حکایت
برآورده مردم ز بیرون خروش
تو با بنده در پرده و پرده پوش
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۵
در عمل کوش و هرچه خواهی پوش
تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۶
ای خواجهٔ ارسلان و آغوش
فرمانده خود مکن فراموش
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵
یا سخن آرای چو مردم به هوش
یا بنشین چون حیوانان خموش
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۷ - برگشتن مولانا از دمشق بروم
میزد افغان قوی ببانگ و خروش
بحر عشقش از او بموج و بجوش
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۵ - در بیان آنکه حق تعالی را دانستن و شناخت سهلتر است از شناختن اولیاء زیرا که حق تعالی از آفتاب ظاهرتر است چنانکه بیان کردیم که هر شخص را به هنر و صنعتش فهم کنند و بدانند همه عالم صنع حق است؛ چون پنهان باشد؟ بلکه هفتاد و دو ملت مُقرّند به خدایی او اما شناخت اولیاء مشکل است زیرا که صنعت و هنر ایشان همچو ایشان پنهان است که اولیاء الله تحت قبابی لایعرفهم غیری
این همه نعرهها و بانگ و خروش
هیچگونه نرفت در یک گوش
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۷۳ - در بیان آنکه اولیا را یک مقام است که اگر آن را به خلق پیدا کنند خلق را هستی نماند و همه عالم نیست شوند چنانکه از آفتاب قیامت جمادات آسمان و زمین و صور چون یخ و برف بگدازند و یک آب شوند.
نان مرده که جامد است و خموش
نی تن و جان از او بود در جوش ؟
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۸۵ - در بیان آنکه همچنانکه تن آب و گل طبیبان دارد، جان ودل را نیز هم طبیبان هستند و ایشان انبیاء و اولیاءاند اطباء میگویند که این بخور و آن مخور تا جسم بی رنج باشد و قوت گیرد و انبیاء و اولیاء میگویند که این بکن و آن مکن تا جان صفا یابد و فربه شود از این رو میفرماید مصطفی علیه السلام العلم علمان علم الابدان و علم الادیان
این بگوید لباس نرم بپوش
چرب و شیرین خوش است از آن خورونوش