گنجور

 
سلطان ولد

خلق را دردو چیز فایده است

تن و جان را از آن دو مائده است

علم ابدان و علم ادیان است

ملهم هردو علم دیان است

علم دینی شفای ارواح است

علم طبی علاج اشباح است

انبیا و اولیا حبیبان اند

کاندر اصلاح دین و ایمان اند

علم ایشان علاج جان ودل است

علم طب در دوای آب و گل است

نی که هر رنج را علاج دگر

هست و هر جسم را مزاج دگر

رنجها را علاج گوناگون

در کتب شرح کرد افلاطون

لایق هر مزاج دارو ساخت

چونکه اسباب رنج را بشناخت

این طبیبان از آن آب و گل اند

وان حبیبان از آن جان و دل اند

گویدت این طبیب دوغ مخور

تا که بلغم نگردد افزون تر

گویدت آن بیا دروغ مگو

رو قناعت گزین حرام مجو

تا ز خلط گناه گردی پ اک

تا روی چون فرشته بر افلاک

گویدت این بنوش بادۀ ناب

گه پیری که تا شوی کش و شاب

گویدت آن که آب کم خور و نان

تا بکاهد تن و فزاید جان

این بگوید بخور تو داروی کار

تا رود از گل تو خلط چو خار

آن بگوید گذر ز خشم و ز کین

تا که برها دهد نهالۀ دین

این بگوید بخور غذای لطیف

بحذر باش از طعام کثیف

تا که رویت چو گل شود خندان

چون مه چارده شوی تابان

آن بگوید که در نماز افزا

کبر را کم کن و نیاز افزا

تا رهی زین جهان چون سجین

بر شوی چون ملک بعلیین

این بگوید لباس نرم بپوش

چرب و شیرین خوش است از آن خورونوش

تا شوی فربه و ز ضعف رهی

رنج بر جسم خویش از چه نهی

گوید آن روز و شب مجاهده کن

بعد از آن روی حق مشاهده کن

گوید این عیش کن بنقد امروز

ک ا م ران و زنار صبر مسوز

گوید آن رنج کش که گنج بری

سر فدا کن که بیسری است سری

فرق بیحد شناس از این تا آن

تن نپرورد هر که دارد جان

رمز موتوا شنو ز قول رسول

تا نمیری کجا شوی مقبول

نشود حاصل آن بقیل و بقال

جوی آن را ز جوع و ترک منال

صوفئی آن بود که ذوق و فرح

سر زند ز اندرون بگاه ترح