ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - از یک غزل
گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست
ازو به حق نبرم شکوه زان که حق با اوست
ز دست دشمن اگر صد قفا خورم شاید
به یک خطا که ز من رفت در ارادت دوست
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵ - در مدح پروفسور براون انگلیسی
ادوارد براون فاضل ایراندوست
کش فکر نکو،قول نکو، فعل نکوست
از مردم انگلیس بر مردم پارس
گر مرحمتی بود همین تنها اوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه
اوست اندر پادشاهی مغز و اینان جمله پوست
یک تن ازاینان اگر شایان تحسین است اوست
بیدورنگی بد، به دشمن دشمن و با دوست دوست
آفرین بر شهریاری کاینش طبع و اینش خوست
گاه کوشش راست گفتی ساخته از سنگ روست
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - سلام به هند بزرگ
فقر و درویشی در استغنا نکوست
با غنا،شو صوفیو درویش دوست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۰ - گل پیشرس
به یک ماه از آن پیش کایّام اوست
برآمد ز مغز و برون شد ز پوست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۴ - اسلحهٔ حیات
سگ شرزهشو، کِتبدارند دوست
نه مسکین بره کت بدرند پوست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۶ - اتق من شر من احسنت الیه
فرومایه بیگانه بهترکه دوست
که دوری ز زنبور و کژدم نکوست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۰ - آلفته
سوارش اگر دشمن است ار که دوست
برد تا بدان جا که دلخواه اوست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۴ - رفیق بد
ببین کمبهجانوبهخونو بهپوست
به یک شب چهآمد ازین چار دوست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۴ - رنج و گنج
که میراث خود را بدارید دوست
که گنجی ز پیشینیان اندر اوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » آیینۀ عبرت » بخش اول - از کیومرث تا سربداران
قصهٔمشت و درفشو صحبتسنگو سبوست
باری ار این پند را خسرو فراگیرد نکوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲ - گفتار دوم در خلقت جهان
همه چیزش ز روی عدل نکوست
هرکسی آن کند که درخور اوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۳ - تغییر زندان
این فلاحم ز پایمردی اوست
کیست بهتر به روزگار از دوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۶ - خطاب به نزدیکان شاه
گر دلت خیر شاه دارد دوست
سخنی گو که خیر شاه در اوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۸ - داستان رفیق بیوجدان
گشتبا آن جوان ز بیرون دوست
متحد چوندو مغز دریک پوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۸ - داستان رفیق بیوجدان
چون که عضو مهم جامعه اوست
بودنش عضو اجتماع، نکوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۶ - جعل نامه و گرفتار ساختن مرد بیگناه
گرچه بر کار دوست پرده نکوست
لیک دولت مهمتر است از دوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۲ - گفتار دهم در صفت زن گوید
سومآنزن کههستشوهردوست
شوهرش نیز دلسپردهٔ اوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸۶ - گل و پروانه
گویی آن رنگ و بو وسیلهٔ اوست
تا کشد جرعهای ز ساغر دوست
ملکالشعرا بهار » منظومهها » دل مادر » خاتمه
تو چه دانی که چها در دل اوست
او ترا تا به کجا دارد دوست