گنجور

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۱۴ - صفت دو خادم شمع و پیام شمع بسوی پروانه

 

غم پروانه چون از حد بدر شد

ز سوزش شمع را آخر خبر شد

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » ترکیبات » ترکیب بند در رثاء سلطان یعقوب

 

بحمدالله که باز از عدل یعقوبی جهان پر شد

بنای خطبه ی شاهی بنام بایسنغر شد

بابافغانی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۰ - آغاز قصهٔ شاه و درویش

 

طوف آن باغ چون میسر شد

میل درویش سوی منظر شد

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۳ - وصیت خسرو و وفات و تجهیز و تدفین او

 

تاج یک سو فتاد و ابتر شد

همه خیل و سپاه بی‌سر شد

هلالی جغتایی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۱۴

 

مهی برفت ازین شهر و شور شهر دگر شد

که از غروب و طلوعش دو شهر زیر و زبر شد

ازین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را

در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد

ز سیل فرقتش این بوم جای سیل شد ارچه

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - وله ایضا در فوت منصوری شاعر

 

ناگاه سمند جان بهر سفر عقبی

منصوری شاعر تاخت و ز دهر مسافر شد

این طرفه که نام او منصوری شاعر بود

تاریخ وفاتش نیز منصوری شاعر شد

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۰ - گفتار در چگونگی عشق

 

به عین عشق آنکو دیده‌ور شد

همه عیب جهان پیشش هنر شد

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۴ - حکایت

 

کمال عشق در وی کارکر شد

نهال آرزویش بارور شد

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۹ - در پند دادن دایه به شیرین و دلداری از نازنین گوید

 

اگر بازار خسرو با شکر شد

نمی‌باید تو را خون در جگر شد

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۵ - در ستایش پنهان نمودن راز نهانی که آسایش دو جهانی‌ست

 

حکیم این راز را خود پرده در شد

که رازی کن دو بیرون شد سمر شد

وحشی بافقی
 

عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - بامداد شیرین

 

چنان گلشن زحسنش بهره ور شد

که رنگ گل شگفت و تازه تر شد

عرفی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰

 

ز خوان غیب یک نعمت نصیب ما و ساغر شد

ز خون خوردن چرا نالیم کاین روزی مقدر شد

دل از آمیزش بیگانه و خویشان به تنگ آمد

بیابان جنونی کو که صحبت‌ها مکرر شد

در حرص ار به رویت بسته گردد گنج‌ها یابی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۸

 

ز شیرین جان‌ها بس که تیغت شهدپرور شد

لب تیغت به هم چسبید و من شادم که بهتر شد

ز آغاز انتهای کار دنیا می توان دیدن

شرر را زندگی در ساعت اول مکرر شد

سموم کشت طالع گشت گرمی هواداران

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - در شکستن دست خود گفته

 

کنون سامان دردم بیشتر شد

شکست دست سود این سفر شد

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۶ - درتعریف کشمیر

 

ره و رسم جفاجویان دگر شد

کسی کو بود رهزن راهبر شد

کلیم
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۲
sunny dark_mode