گنجور

 
وحشی بافقی

یکی میل است با هر ذره رقاص

کشان هر ذره را تا مقصد خاص

رساند گلشنی را تا به گلشن

دواند گلخنی را تا به گلخن

اگر پویی ز اسفل تا به عالی

نبینی ذره‌ای زین میل خالی

ز آتش تا به باد از آب تا خاک

ز زیر ماه تا بالای افلاک

همین میل است اگر دانی ، همین میل

جنیبت در جنیبت ، خیل در خیل

سر این رشته‌های پیچ در پیچ

همین میل است و باقی هیچ بر هیچ

از این میل است هر جنبش که بینی

به جسم آسمانی یا زمینی

همین میل است کآهن را درآموخت

که خود را برد و بر آهن ربا دوخت

همین میل آمد و با کاه پیوست

که محکم کار را بر کهرباست

به هر طبعی نهاده آرزویی

تک و پو داده هر یک را به سویی

برون آورده مجنون را مشوش

به لیلی داده زنجیرش که می‌کش

ز شیرین کوهکن را داده شیون

فکنده بیستون پیشش که می‌کن

ز تاب شمع گشته آتش افروز

زده پروانه را آتش که می‌سوز

ز گل بر بسته بلبل را پر و بال

شکسته خار در جانش که می‌نال

غرض کاین میل چون گردد قوی پی

شود عشق و درآید در رگ و پی

وجود عشق کش عالم طفیل است

ز استیلای قبض و بسط میل است

نبینی هیچ جز میلی در آغاز

ز اصل عشق اگر جویی نشان باز

اگر یک شعله در خود سد هزار است

به اصلش بازگردی یک شرار است

شراری باشد اول آتش انگیز

کز استیلاست آخر آتش تیز

تف این شعله ما را در جگر باد

از این آتش دل ما پر شرر باد

ازین آتش دل آن را که داغیست

اگر توفان شود او را فراغیست

کسی کش نیست این آتش فسرده‌ست

سراپا گر همه جانست مرده‌ست

اگر سد آب حیوان خورده باشی

چو عشقی در تو نبود مرده باشی

مدار زندگی بر چیست برعشق

رخ پایندگی در کیست در عشق

ز خود بگسل ولی زنهار زنهار

به عشق آویز و عشق از دست مگذار

به عین عشق آنکو دیده‌ور شد

همه عیب جهان پیشش هنر شد

هنر سنجی کند سنجیدهٔ عشق

نبیند عیب هرگز دیدهٔ عشق