امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲ - در توحید
دو کون از صنع او یک گل به باغی
ز ملکش نه فلک یک شب چراغی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۰ - آغاز سلسله جنبانیدن مجنون و لیلی
آراسته مکتبی چو باغی
هر لاله درو، چو شب چراغی
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۷
آن بت که بود رخش بهارو باغی
بر چهره نهاد چشم زخمش داغی
آن داغ سیاه بر سپیدی رخش
چون بر گل تر نشسته دیدم زاغی
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲ - در حکمت آفرینش
به کرمی داد از ابریشم کناغی
به کرمی میدهد در شب چراغی
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۵ - آغاز داستان جمشید و خورشید
ملک فرمود تا یک شب به باغی
که بر هر خار بود از گل چراغی
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۴۰ - حکایت بر سبیل تمثیل
دارد او پر درختها باغی
بر یکی کرده آشیان زاغی
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۸ - حکایت
عجب افسانه ای و خوش لاغی
که زند بر تذرو ره زاغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷ - در معراج وی که از آفتاب رفیع الدرجات ذوالعرش سایه ایست و از معارج قدر آن از ذروه عرش تا حضیض فرش پایه ای
چو آن دل کز بتان دارد فراغی
ندیده ران او آسیب داغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۷ - در نیام منام دیدن زلیخا نوبت اول تیغ آفتاب جمال یوسف را علیه السلام و کشته عشق شدن وی به آن تیغ نهفته در نیام
به گل خال رخش از مشک داغی
گرفته آشیان زاغی به باغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۹ - از مشاهده تغییر حال زلیخا گره تحیر به رشته تفکر کنیزان افتادن و دایه بر سر انگشت استفسار گره را از آن رشته گشادن
بدانستی همه کز هیچ باغی
نروید لاله ای خالی ز داغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۳ - مطالبه کردن زلیخا وصال یوسف را علیه السلام و استغنا نمودن یوسف از وی
زلیخا داشت بس جانسوز داغی
ولی می داشت زان یوسف فراغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۷ - فرستادن زلیخا یوسف را علیه السلام به جانب باغ و تهیه اسباب وی کردن
زلیخا داشت باغی و چه باغی
کزان بر دل ارم را بود داغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۸ - رسیدن شب و عرضه کردن کنیزکان جمال خویش را بر یوسف علیه السلام تا به کدامیک از ایشان رغبت نماید
ولی بود او به خوبی تازه باغی
وز آن مشت گیاه او را فراغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۳ - پیش رسیدن عزیز یوسف را بر بیرون آن خانه و پنهان داشتن آنچه میان وی و زلیخا گذشته بود و افشای زلیخا آن را
ز غربت داشتم بر سینه داغی
گرفته از همه کنج فراغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۱ - در شرح احسان های یوسف علیه السلام با اهل زندان و تعبیر کردن وی خواب مقربان پادشاه مصر را و وصیت کردن وی مر یکی ازیشان را که وی را پیش پادشاه یاد کند
چو باد ار در رود در تازه باغی
فروزد از رخ هر گل چراغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۲ - شکایت از فلک پر نکایت که اژدهاوار گرد عالمیان حلقه کرده و همه را به دایره تصرف خود درآورده بر یکی زخم زند و بر دیگری زهر افکند نه هیچ از دست رفته را با وی دست ستیز و نه هیچ از پای افتاده را از وی پای گریز
نموده عور هر شاخی به باغی
دم طاووس را پای کلاغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۴ - در مخاطبه نفس و ترقی دادن وی از حضیض خویشتنداری و خودپسندی به ذروه دست کوتاهی و همت بلندی
نبینم از چنان فرخنده باغی
تو را در دست جز پای کلاغی
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۲۰ - رفتن مجنون پیش لیلی و به بانگ زاغ فال نیکو گرفتن و نذر کردن که اگر دیدار لیلی میسر گردد یک حج پیاده بگزارد
رخشنده بصر بدید زاغی
چون دود چراغی و چراغی
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۲۸ - دیده نوفل مجنون را در بادیه و بر وی ترحم کردن و وی را وعده دادن که لیلی را برای وی خواستگاری کند و ابا کردن پدر لیلی
لیلی ست به بزم جان چراغی
من دارم ازو به سینه داغی
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۴۰ - میهمان شدن مجنون شخصی را و هم آواز شدن با مرغی که از جفت خود جدا افتاده بود و ناله و فریاد می کرد
گشت از تف خور شده چو زاغی
دیوارنشین طرفه باغی