قدسی مشهدی » مثنویها » شمارهٔ ۷ - اوصاف دلربایی باغ فرحبخش
جدا گردد چو آب از چشمهسارش
کشد دریا به عزت در کنارش
قدسی مشهدی » مثنویها » شمارهٔ ۱۷ - تعریف ورود شاهجهان به کشمیر
ز بس حسن ازل رفته به کارش
نمانده بهر خوبان دیارش
قدسی مشهدی » مثنویها » شمارهٔ ۲۸ - تعریف تخت سلطنتی و تاریخ ساخت آن
قضا میکرد چون گوهرنگارش
نیامد اختر گوهر به کارش
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۹ - پرسیدن رام از بسوامتر حقیقت گنگ که چگونه از آسمان بر زمین آمده و جواب دادن او
ز مینو دل گشا تر سبزه زارش
ز کوثر جانفزاتر جویبارش
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۵۴ - در بیان احوال سیتا
چو بی کرمی نباشد حب ه کارش
نیرزد حب ه ای صد حب ه زارش
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۸۰ - نمودن راون طلسم رام را به سیتا جهت فریب دادن او و زاری کردن سیتا و دلاسا دادن ترجنا او را
به نومیدی نماند اختیارش
ضرورت با من افتد کار و بارش
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۰۴ - نشستن رام بر تخت پرّان و رخصت شدن از دریا و رفتن در شهر اَود
که تا محشر بنای پایدارش
به عالم ماند از وی یادگارش
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - مثنوی سفرنامه مازندران واعظ و تعریف شهر اشرف و مدح شاه عباس ثانی
چه گوید خامه از دریا کنارش؟
که حیرت میبرد هر دم ز کارش!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - مثنوی سفرنامه مازندران واعظ و تعریف شهر اشرف و مدح شاه عباس ثانی
چو خورشید از سپهر اقتدارش
به کف سر رشته ها از هر دیارش
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۹
زبان غنچه را ای سیدا پیچیده گفتارش
ز پا افگنده سرو باغ را مستانه رفتارش
شود نظاره آب از پرتو خورشید رخسارش
ولی می باید و صبری که آرد تاب دیدارش
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۹
زبان را طوطیان بربسته اند از شرم گفتارش
به زیر بال قمری سرو پنهان شد ز رفتارش
نباشد زیر گردون هیچ کس را تاب دیدارش
ره نظاره کردن نیست بر خورشید رخسارش
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - مثنوی به طرز نعت
ید بیضا بود لوح مزارش
گل خورشید دامنگیر خارش
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - در تعریف خواجه میرزا محمد شسته گر
چو ماند شسته خود در کنارش
برد صحرای محشر انتظارش
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۶
طراوت دارد از بس نوبهار حسن سرشارش
چکد رنگ از حیا چون قطره های می ز رخسارش
به صحرایی که از خود رفتن ما خضر ره باشد
بلندی های همت می دهد یادی ز کهسارش
به گلشن بی تو گر بلبل ببیند پیچ و تابم را
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۵
خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش
به شاخ ارغوان ماند رگ سنگ شرربارش
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷
از آن چون آب در گلها بود آهسته رفتارش
که میترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش
کشد مجنون ما پای طلب در دامن دشتی
که دارد شوخی مژگان لیلی هر سر خارش
ریاضت شاهد اعمال هرکس را بیاراید
[...]