گنجور

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۷ - اوصاف دلربایی باغ فرح‌بخش

 

جدا گردد چو آب از چشمه‌سارش

کشد دریا به عزت در کنارش

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۷ - تعریف ورود شاهجهان به کشمیر

 

ز بس حسن ازل رفته به کارش

نمانده بهر خوبان دیارش

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۸ - تعریف تخت سلطنتی و تاریخ ساخت آن

 

قضا می‌کرد چون گوهرنگارش

نیامد اختر گوهر به کارش

قدسی مشهدی
 

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۵ - ایضاً فی نعت

 

رواج نقد توحید از عیارش

طفیلش گنج هستی، بل نثارش

ملا مسیح
 

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۵۴ - در بیان احوال سیتا

 

چو بی کرمی نباشد حب ه کارش

نیرزد حب ه ای صد حب ه زارش

ملا مسیح
 

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۵۷ - آمدن فصل بهار

 

اگر می نیست آب جویبارش

چرا بی تشنه شد رنج خمارش؟

ملا مسیح
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » مثنویات » معراجیه

 

که کند تا ز خواب بیدارش؟

که گشاید قبا و دستارش؟

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » مثنویات » معراجیه

 

مهر من چون نبود در بارش

زان کسادی گرفت بازارش

فیاض لاهیجی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۹

 

زبان غنچه را ای سیدا پیچیده گفتارش

ز پا افگنده سرو باغ را مستانه رفتارش

شود نظاره آب از پرتو خورشید رخسارش

ولی می باید و صبری که آرد تاب دیدارش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۹

 

زبان را طوطیان بربسته اند از شرم گفتارش

به زیر بال قمری سرو پنهان شد ز رفتارش

نباشد زیر گردون هیچ کس را تاب دیدارش

ره نظاره کردن نیست بر خورشید رخسارش

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - مثنوی به طرز نعت

 

ید بیضا بود لوح مزارش

گل خورشید دامنگیر خارش

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۶

 

طراوت دارد از بس نوبهار حسن سرشارش

چکد رنگ از حیا چون قطره های می ز رخسارش

به صحرایی که از خود رفتن ما خضر ره باشد

بلندی های همت می دهد یادی ز کهسارش

به گلشن بی تو گر بلبل ببیند پیچ و تابم را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۵

 

خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش

به شاخ ارغوان ماند رگ سنگ شرربارش

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷

 

از آن چون آب در گل‌ها بود آهسته رفتارش

که می‌ترسد بریزد آب و رنگ از حسن سرشارش

کشد مجنون ما پای طلب در دامن دشتی

که دارد شوخی مژگان لیلی هر سر خارش

ریاضت شاهد اعمال هرکس را بیاراید

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۳