گنجور

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۷۰ - به ادوارد براون

 

به سال شصتم عمرت، نوید جشن رسید

بمان که بعد صد و بیست سال خواهی دید

که روی علم و ادب همچو موی صورت تو

به پیش اهل هنر، از تو گشته روی سفید

به کشتزار ادب، تا به شصت سال دگر

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۷ - در موقع توقیف روزنامه ناهید که به جای آن ستاره صبح منتشر شده است

 

تو ای ستارهٔ صبح وصال و روز امید

طلوع کن که چو شب تیره‌بخت شد ناهید

بکش به رشتهٔ تحریر نظم و نثر سخن

ز بحر فکر گهرخیز همچو مروارید

چو آبگینهٔ اسکندری و جام جمی

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۳۴

 

بهار نو رسید

گل ار بستان دمید

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبه‌ها) » شمارهٔ ۵ - دلاکیه عارف

 

باز فریاد از دل پر خون کشید

تا بجنبد چند جا را هم برید

عارف قزوینی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - نوید پیک

 

اگرکه پشت من از بار حادثات خمید

شکسته زلفا جعد ترا که خمانید

خمیده پشتی وگوژی نشان پیرانست

دو زلف تو پسرا از چه کوژ گشت و خمید

شنیده بودم در آب موی گردد مار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - در رثاء پدر

 

شمسهٔ ملک سخن را تا افول آمد پدید

جامهٔ شب شد سیاه و دیده مه شد سپید

چون صبوری آسمان دیگر نبیند در زمین

زان که چون او در زمانه دیدهٔ گردون ندید

ماتم او دکهٔ فضل و ادب را در ببست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴ - در ذم می

 

خرد را عجب آید از این نبید

وز آنکو به نبیدش دل آرمید

می از تن بزداید توان و هوش

فراوان ضرر است اندرین نبید

در آغاز، عروسی بود نکو

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - پند پدر

 

نوروز و اورمزد و مه فرودین رسید

خورشید از نشیب سوی اوج سر کشید

سال هزار و سیصد و هشت از میان برفت

سال هزار و سیصد و نه از کران رسید

سالی دگر ز عمر من و تو به باد شد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - شب و شراب

 

شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید

وز هر کرانه دامن خرگه فروکشید

روز از برون خیمه در استاد و جابجای

آن سقف خیمه‌اش را عمداً بسوزنید

گفتی کسی به روی یکی ژرف آبگیر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۸۴ - سنبل‌های هلندی

 

سنبل صد برگ رنگارنگ پنداری مگر

چار چیز از چار حیوان گشته در یکجا پدید

غبغب رنگین کبوتر، گردن طاوس نر

روی بوقلمون مست و دُمّ روباه سپید

در حقیقت یک گلستان گل خرید از گلفروش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » در منقبت حضرت حجة (‌ع‌)

 

از فلک کون تافت اختر تجرید

نفس احد سرزد ازهیولی توحید

لم‌یلد امروز یافت کسوت تولید

آنکه بدو زنده گشت هر سه موالید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » شب زمستان

 

شب شد و باد خنک از جانب شمران وزید

ابر، فرش برف‌ریزه بر سر یخ گسترید

لشگر تاریکی و سرما به شهر اندر دوید

در عزاگاه یتیمان‌، پردهٔ ماتم کشید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » اهلا و سهلا

 

با گلبنان باغ بربست دی

عهدی به فال سعید

کاندر چمن تازد دگرباره وی

چپش از قریب و بعید

گر بشکند عهد از ره جهل و غی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » اهلا و سهلا

 

شاها به راه راستی زن قدم

تا دین شود روسفید

دامان دل را پاک دار از ستم

تا خصم گردد پلید

بر جان خلق ای فیض مطلق بدم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » داد از دست خواص

 

در صف ساده‌دلان شور و شر افکنده ز کید

عمرو رنجیده ز زید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » ای مردم ایران‌!

 

گوییم که کیخسرو ما تاخت به کلدان

در سایهٔ خورشید

گوییم که اگزرسس ما رفت به یونان

با لشکر جاوید

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۳۴
۳۳۵
۳۳۶
۳۳۷
۳۳۸
۳۴۶
sunny dark_mode