گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

از خواص است هر آن بد که رود بر اشخاص

داد از دست خواص

کیست آن کس که ز بیداد خواص است خلاص

داد از دست خواص

داد مردم ز عوام است که کالانعامند

به خدا بدنامند

که خرابی همه از دست خواص است خواص

داد از دست خواص

خیل خاصان به هوای دل خود هرزه درا

ایمن از حبس و جزا

ور عوامی سقطی گفت درافتد به قصاص

داد از دست خواص

عامی از بی‌خبری خیر ندانسته ز شر

اندر افتد به خطر

عالمان در پی تحصیل ملاذند و مناص

داد از دست خواص

بهر محرومی عامان فقیر ناچیز

قلم خاصان تیز

همچو بر خیل عجم‌، نیزهٔ سعد وقاص

داد از دست خواص

عالمی عامیکی را کند از وسوسه مست

سازدش آلت دست

این به جان کندن و آن یک به تفنن رقاص

داد از دست خواص

عالم رند نماید به هزاران تدبیر

عامیان را تسخیر

عامی ساده بکوشد به هزاران اخلاص

داد از دست خواص

از پی مخزن خاصان گهر و دُر باید

صدف پر باید

چه غم ار در شکم بحر بمیرد غواص

داد از دست خواص

عامیان را همه سو رانده بمانند رمه

یکتن آقای همه

خلق در زحمت و او در طلب زر خلاص

داد از دست خواص

در صف ساده‌دلان شور و شر افکنده ز کید

عمرو رنجیده ز زید

خود ز صف خارج و در قهقهه چون زاده عاص

داد از دست خواص

دست‌ها بسته و صد تفرقه افکنده به مکر

در دل خالد و بکر

تا که خود در حرم قدس‌، شود خاص‌الخاص

داد از دست خواص

نفع خود یافته در تقویت جهل انام

طالب حمق عوام

که صدف گم شود ار موج درافتد به مغاص

داد از دست خواص

طالب راحتی نوع مباشید دگر

کاین فضولان بشر

بشریت را بستند ره استخلاص

داد از دست خواص