گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای مردم ایران همگی تند زبانید

خوش‌نطق و بیانید

هنگام سخن گفتن برنده سنانید

بگسسته عنانید

در وقت عمل کند و دگر هیچ ندانید

از بس که جفنگید از بس که جبانید

گفتن بلدید اماکردن نتوانید

هنگام سخن پادشه چین و ختایید

ارباب عقولید

در فلسفه اهل کره را راهنمایید

با رد وقبولید

هنگام فداکاری در زیر عبایید

از بس که فضولید، از بس که جهولید

از بس چو خروس سحری هرزه درایید

گرروی زمین‌راهمگی‌آب بگیرد

ای ملت هشیار

دانم که شما را همگی خواب بگیرد

ای مردم بیکار

ور این کره رادانش و آداب بگیرد

براین تن بیعار، هرگز نکندکار

کی راست شود چوب اگرتاب بگیرد

گر روی زمین پر ز جدل گشته به ما چه

ملت به شما چه‌!

ور موقع خذلان دول گشته به ما چه

دولت به شما چه‌!

عالم همه پر کید و دغل گشته به ما چه

آقا به شما چه‌، مولا به شما چه‌!

ور بین دوکس رد و بدل گشته به ما چه

ما عرضه نداریم کزین جنگ عمومی

گردیم زیاده

عز و شرف افزاید بلغاری و رومی

ما باده و ساده

ما را نبود صنعتی از شهری و بومی

جز کبر و مناعت‌، جز ناز و افاده

فریاد ازین مسکنت و ذلت و شومی

گوییم که کیخسرو ما تاخت به کلدان

در سایهٔ خورشید

گوییم که اگزرسس ما رفت به یونان

با لشکر جاوید

گوییم که بهرام درآویخت به خاقان

آن یک چه بر این کرد، این یک چه ازآن دید

گر بس بود این فخر به ما، وای بر ایران

گر کورش ما شاه جهان بود، به من چه

جان بود به تن چه

گشتاسب سرپادشهان بود، به‌ من چه

دندان به دهن چه

ور توسن شاپور، جهان بود به من چه

شاپور چنان بود، برکلب حسن چه

جانا، تو چه هستی‌؟ اگر آن بود، به من چه

ای وای دریغا که وطن مرد ندارد

کس درد ندارد

روبین‌تنی اندر خور ناورد ندارد

همدرد ندارد

در خاک وطن خصم‌، همآورد ندارد

هم جمع ندارد، هم فرد ندارد

جز دیدهٔ گریان و رخ زرد ندارد

ای مفتخوران مفتخوری تاکی وتا چند

کو حس و حمیت‌؟‌!

ای رنجبران دربدری تاکی و تا چند

بیچاره رعیت‌!!

ای هموطنان کینه وی تاکی وتا چند

کوعرق‌نژادی ، کوآن‌عصبیت

این مزرعه خشکید، خری تاکی وتا چند

خاکم به دهن ملت ایران همه شیرند

هنگام مکافات

از بهر نگهداری این خاک دلیرند

پیش صف آفات

چون‌جان‌به‌لب‌آیدهمه‌ازجان‌شده‌سیرند

یکباره بشویند اوراق خرافات

اوراق بشویند و بمانند و نمیرند

امیدکه جنبش کند این خون کیانی

در ملت آرین

گیرند ز سر مرد صفت تازه جوانی

چون مردم ژرمن

در ملک نگهداری و در ملک ستانی

کز سطوت جمشید وز قدرت بهمن

دارند بسی بر ورق دهر نشانی