گنجور

 
عارف قزوینی

به سال شصتم عمرت، نوید جشن رسید

بمان که بعد صد و بیست سال خواهی دید

که روی علم و ادب همچو موی صورت تو

به پیش اهل هنر، از تو گشته روی سفید

به کشتزار ادب، تا به شصت سال دگر

ز خرمن ثمرات تو، خوشه باید چید

به لوح خاطر ایرانیان به نام «براون»

نوشته با خط برجسته که السعید سعید

هر آنچه مانده ز عمر من است، تقدیمت

نمودم ار بتوان عمر را به کس بخشید

تو جاودان به جهان زنده باش و، علم و ادب

چو خضر ز آب حیات تو، زندهٔ جاوید

کدام جان؟ که به شعر و ادب نشد ز تو شاد

کدام دل؟ که سر مو، ز دست تو رنجید

به قدر عارف، کس نیست قدردان «براون»

مگر کسی که تواند به قدر او فهمید

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
رودکی

دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل

که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید

اساس طبع ثنایست، بل قوی‌تر ازان

ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ

شهید بلخی

جهان گواست مر او را که در جهان ملک است

بزرگوار و سزاوار نصرت و تأیید

بداد نعمت و بس شاکرست در نعمت

بر این دو باشد سلطان و تخت را تأبید

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شهید بلخی
کسایی

دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من

میانِ دیده و مژگان ستاره‌وار پدید

به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه

به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید

فرخی سیستانی

نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید

حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید

عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد

حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید

چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او

[...]

مسعود سعد سلمان

هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید

هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید

که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود

عزیز خود را اندر هزار ناز بدید

سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه