گنجور

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۳ - زاری کردن شیرین در عشق خسرو

 

جز از اشکی که می آمد به رویش

کسی آبی نکردی در گلویش

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۹ - رفتن شاپور پیش شیرین و عتاب کردن شیرین به او

 

سلامم چون رسانیدی به سویش

رسان دیگر دعا وز من بگویش

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۷ - نامه نوشتن شیرین به خسرو به تعزیت مریم

 

که در این کشته زار ارشاه و درویش

نشیند هر کسی بر کشته خویش

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۶۲ - غزل گفتن نکیسا از زبان شیرین

 

به کوی عشق چه شاه و چه درویش

کشد در عاشقی بار دل خویش

سلیمی جرونی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۵

 

چون کعبه هرانکس که نشد شاد بکویش

گر قبله بود کس نکند روی برویش

هرگه به تبسم بگشاد آن دهن تنگ

بر تنگدلان رحم نشد یکسر مویش

از بسکه کشد غنچه صفت رو بهم از خشم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴

 

من آب خضر جویم بهر سگان کویش

او تشنه بر هلاکم تا نگذرم بسویش

تاب نظر ندارم آن به که خاک گردم

تا ذره ذره بینم در آفتاب رویش

صد آب زندگانی میرد بپای آن گل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

 

نمیخواهد که دست کس رسد بر طاق ابرویش

بود پیوسته آن ابرو بلند از تندی خویش

چنین در خاک و خون افتاده ام مگذرا ای همدم

که میترسم بخون من کشد تهمت سگ کویش

پی تسکین دل خواهم نشینم پهلویش لیکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۲۰ - جدایی افکندن باد میان پروانه و شمع

 

یکی پروانه گشتی گرد رویش

گشاده دست گل چیدن بسویش

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲

 

عمری بهوای زلف و رویش

سودازده بودمی چو مویش

افسانه کاینات گشتم

در آرزوی رخ نکویش

با هرکه شدم دمی مصاحب

[...]

اسیری لاهیجی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

روزی که بر لب آید جانم در آرزویش

جان را بدو سپارم، تن را بخاک کویش

چون از وصال آن گل دیدم که: نیست رنگی

آخر بصد ضرورت قانع شدم ببویش

خورشید روی او را نسبت بماه کردم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۰ - آغاز قصهٔ شاه و درویش

 

از قضا چند روزی آن درویش

بر خلاف طریق و عادت خویش

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

 

چون بسی بی‌قرار شد درویش

گفت به ز بی‌قراری خویش

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

 

از خجالت هلاک شد درویش

گفت راضی شدم به مردن خویش

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

 

خواند همزاد را به خدمت خویش

که چه می‌گفت با تو آن درویش؟

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۲ - در صفت کبوتربازی شاه و نظاره کردن درویش

 

بود در عین عشق‌بازی خویش

واقف از عشق‌بازی درویش

هلالی جغتایی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۵
sunny dark_mode