سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱
ای سر سودای من رفته در سودای تو
باد سر تا پای من برخی ز سر تا پای تو
گر سر من رفت در سودای عشقت گو: برو
بر سرم پاینده بادا سایه بالای تو
جای سروت در میان جویبار چشم ماست
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۴۶
چشم من جای تو بود ای نور چشم
رفتی و ماند از تو خالی جای تو
چشم خود را اگر نمیبینم رواست
چون نبینم بی تو من ماوای تو
سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۹ - وله قال فی مرثیه الشهید کریم الدین اسماعیل البکری نورالله حفرته (و مرقده)
ای بوده همتم همه طول بقای تو
همت اثر نکرد و بدیدم فنای تو
نزدیک عصر بود که ناگه غروب کرد
اندر محاق حادثه ماه بقای تو
هم عاقبت ز دست حوادث قفا خورد
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - در مدح خواجه رکنالدین عمیدالملک وزیر
ای آسمان جنیبه کش کبریای تو
وی آفتاب پرتوی از نور رای تو
دارای دهر آصف ثانی عمید ملک
ای صد هزار حاتم طائی گدای تو
خورشید نورگستر و مفتاح دولتست
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح سلطان اویس جلایری
ای آسمان جنیبه کش کبریای تو
خورشید بندهٔ در دولت سرای تو
پیش از وجود انجم و ارکان نهاده بود
گنجور بخت گنج سعادت برای تو
معمار مملک و ملت و مفتاح دولتست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۴
ای دل به درد عشق ندارم دوای تو
تا کی کشم بگو من مسکین جفای تو
تا دیده دید قامت و بالای آن نگار
زان رو همیشه هست به جانم بلای تو
تا هست از جهان رمقی و از جهان رگی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۵
گشتم از جان بنده بالای تو
سر فدای روی شهر آرای تو
چون ز من بر بود آرام و قرار
جان به شوخی غمزه ی شهلای تو
سرو جان بگذر زمانی سوی ما
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۶
جانم به لب رسید ز جور و جفای تو
تا کی کشم ملامت هرکس برای تو
چندانکه می کشم ز جفای تو جورها
از دل به در نمی رود ای جان وفای تو
جانا به خون جان منت گر رضا بود
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۷
ای دلم در لعل شکّرخای تو
جسته جان در قامت و بالای تو
هیچ سروی نیست مانند قدت
من بچینم درد سر تا پای تو
روح بفزاید دگر بار ار زنم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۸
ما را شکایتیست ز دست جفای تو
تا کی کشد بگو دل مسکین بلای تو
با آن که دل ببردی و در پا فکندیش
جان کردهایم در سر مهر و وفای تو
تا کی جفا و جور کنی بر دلم بگو
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینتِ تاج و نگین از گوهرِ والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاهِ خسروی رخسارِ مهسیمایِ تو
جلوهگاهِ طایرِ اقبال باشد هر کجا
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱
تاب بنفشه میدهد طرّهٔ مشکسای تو
پردهٔ غنچه میدرد خندهٔ دلگشای تو
ای گل خوشنسیمِ من بلبلِ خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۲
زهی چشمی که می بینیم دایم این لقای تو
منور کرد چشم ما همیشه آن ضیای تو
بیا ای جان و خوشدل باش اگر کشته شوی در عشق
که صد جانت دهد جانان ز بهر خونبهای تو
هوای تست در جانم که می دارد مرا زنده
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۳
بیا ای راحت جانم که جان من فدای تو
سر سودائی عاشق فدای خاک پای تو
دلم خلوتسرای تست غیری در نمی گنجد
به جان تو که جان من ندارد کس به جای تو
ز خورشید جمال تو جهانی نور می یابد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۴
ای تاج فرق شاه فلک خاک پای تو
وی پادشاه صورت و معنی گدای تو
مقصود از آفرینش عالم توئی و بس
ای جسم و جان ، دنیی وعقبی فدای تو
آئینهٔ صفات الهی و عارفان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۵
شاهان جهان باشند از جان چو گدای تو
محبوب تر از جانی صد جان به فدای تو
رندان ز تو می جویند زهاد ز تو حلوا
هر کس به هوای خود مائیم و هوای تو
دل خلوت خاص تست ، بنشین تو به جای خود
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۶
بیا ساقی بده جامی که جان من فدای تو
سر سودائی عاشق فدای خاک پای تو
تو سرمستی و من مخمور طبیبی تو و من رنجور
تو سلطان خراباتی و من رند گدای تو
ز ساز مطرب عشقت جهانی ذوق می یابد
[...]