گنجور

 
جهان ملک خاتون

گشتم از جان بنده بالای تو

سر فدای روی شهر آرای تو

چون ز من بر بود آرام و قرار

جان به شوخی غمزه ی شهلای تو

سرو جان بگذر زمانی سوی ما

تا بمالم روی را در پای تو

زلفت شبرنگت به روی آشفته کن

تا شود مشک ختن لالای تو

سرو اگر در باغ بیند قامتت

از قد افتد بی شک از بالای تو

ای دو چشم من تو می دانی ز چشم

برد خوابم نرگس رعنای تو

گر به جانم می کنی حکمت روان

نیست رایی در جهان جز رای تو