گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۱

 

چون روی بود بدان نکویی

نازش برود به هرچه گویی

رویی که ز شرم او درافتاد

خورشید فلک به زرد رویی

چون در خور او نمی‌توان شد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۲

 

ای آفتاب رویت از غایت نکویی

افزون ز هرچه دانی برتر ز هرچه گویی

گر نیکویی رویت یک ذره رخ نماید

دو کون مست گردد از غایت نکویی

یارب چه آفتابی کاندر دو کون هرگز

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا » شمارهٔ ۵۷

 

هر لحظه دهد عشق توام سرشوئی

تا من سر و پای گم کنم چون گوئی

از هر مژهای اگر بریزم جوئی

تا با خویشم از تو نیابم بوئی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۳۷

 

گاه از غم اودست ز جان میشویی

گه قصهٔ او به دردِ دل میگویی

سرگشته چرا گِردِ جهان میپویی

کار از تو برون نیست کرا میجویی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن » شمارهٔ ۳۰

 

تا چند روی بیهده از هر سویی

تا کی گویی گزاف از هر رویی

گر هر دو جهان چو زلف در هم فتدت

حکم ازلی زان بنگردد مویی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۳۶

 

چون نیست دلم را جز ازو دلجویی

سرگشته شدم گردِ جهان چون گویی

چه غصّه بدین رسد که از ملکِ دو کون

او رادارم وزو ندارم بویی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۷۷

 

چندان که نگاه میکنم هر سوئی

از سبزه بهشت است و ز کوثر جویی

صحرا چو بهشت شد ز دوزخ کم گوی

بنشین به بهشت با بهشتی رویی

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

بود بر شکل کمانش ابرویی

خود کجا بد آن کمان را بازویی

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » آغاز کتاب

 

اگر مبصر و گرمسموع جوئی

وگر محسوس وگر معقول گوئی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد

 

نچندان کرد با هر دو نکوئی

که من آن شرح گویم یا تو گوئی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۱) حکایت سلطان محمود و آرزو خواستن بزرگان

 

شه عالم بایشان کرد روئی

که در خواهید هر یک آرزوئی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۲) مناجات موسی با حق تعالی ودر خواستن او یکی از اولیا

 

بعزّ عزِّ ما گر قدرِ موئی

ز ما بویش رسد از هیچ سوئی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۹) حکایت حبشی که پیش پیغامبر آمد

 

اگر تو ذرّهٔ خاکش ببوئی

بوَد صد بحر پر تشویر گوئی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۲) حکایت دیوانه

 

فرو رفتم بهر کوئی وسوئی

ولی برنامدم از هیچ روئی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۳) مناجات آن بزرگ با حق تعالی

 

اگر تو راضئی از ما چه جوئی

وگرنه خویش را راضی چه گوئی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۳) حکایت سلیمان و طلب کردن کوزه

 

که هر ذرّه ز خاکش گر بجوئی

ز خسرة صد جهان یابی تو گوئی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » جواب پدر

 

پدر گفتش عزیزا چند گوئی

ز غفلت ملک فانی چند جوئی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست

 

اگر داری گل اندر سر چه شوئی

سرت در گل نخواهد ریخت گوئی؟

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۱۰) حکایت سفیان ثوری رحمه الله

 

چراغ مُرده را چندانکه جوئی

نیابی هیچ جائی، چند پوئی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۵) حکایت در ذمّ دنیا

 

ذخیره نهد او از هیچ روئی

نیندیشد ز فردا نیز موئی

عطار
 
 
۱
۲
۳
۱۰
sunny dark_mode