عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
ای عجب دردی است دل را بس عجب
مانده در اندیشهٔ آن روز و شب
اوفتاده در رهی بی پای و سر
همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
چند باشم آخر اندر راه عشق
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
روز و شب چون غافلی از روز و شب
کی کنی از سر روز و شب طرب
روی او چون پرتو افکند اینت روز
زلف او چون سایه انداخت اینت شب
گه کند این پرتو آن سایه نهان
[...]
عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۶
دل را نه ز آدم و نه حواست نسب
جان را نه زمین نه آسمان است طلب
نه زَهره که باد بگذرانم بر لب
نه صبر که تن زنم، زهی کار عجب!
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا
گفتهای من با شماام روز و شب
یک نفس فارغ مباشید از طلب
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
چون به دعوت کرد شیطان را طلب
گشت شیطانش مسلمان زین سبب
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت گفتن مرتضی اسرار خویش را با چاه و پر خون شدن چاه
گر به ناحق بود صدیق ای عجب
او چو بر حق بود حق کردی طلب
عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار
چون نیم من اهل دریا، ای عجب
بر لب دریا بمیرم خشک لب
عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » گفتگوی مرد دیدهور با دریا
ورنه چون من صد هزاران خشک لب
میبمیرد در ره او روز و شب
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » حکایت پادشاهی که بسیار صاحب جمال بود
خلق میبودند دایم زین طلب
صبر نه بااو و بیاو ای عجب
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
هر مریدی کآنِ او بود ای عجب
مینیاسود از ریاضت روز و شب
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
جمله سوی روم رفتند از عرب
معتکف گشتند پنهان روز و شب
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
در زمان آن جملگی ناز و طرب
همچو باران زو فروریخت ای عجب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گمشدن شبلی از بغداد
در میان آن گروهی بیادب
چشمتر بنشسته بود و خشک لب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
بر سرت افسار کرده روز و شب
تو به امر او فتاده در طلب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود
میبباید گفت، کاخر ای عجب
این همه طاعت بکردی روز و شب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت بازاریی که سرای زرنگار کرد
خواند خلقی را به صد ناز و طرب
تا سرای او ببینند ای عجب
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار شیخ خرقان در دم آخر
دردم آخر که جان آمد به لب
شیخ خرقان این چنین گفت ای عجب