گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

روی تو کافتاب را ماند

آسمان را به سر بگرداند

مرکب عشق تو چو برگذرد

خاک در چشم عقل افشاند

هر که عکس لب تو می‌بیند

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷

 

آن را که غمت به خویش خواند

شادی جهان غم تو داند

چون سلطنتت به دل درآید

از خویشتنش فراستاند

ور هیچ نقاب برگشایی

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۳

 

هم بر کف ودود، مُلْک بتوانی راند

هم با همه، هم بی همه، بتوانی ماند

گر مُهر نهادم ازخموشی بر لب

تو نامهٔ سر به مُهر بتوانی خواند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۲

 

پیوسته کتاب هجر میخواهم خواند

بر بوی وصال اشک میخواهم راند

کارِ من سرگشته چو شمع افتادست

میخواهم سوخت تا که میخواهم ماند

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مسعود و کودک ماهیگیر

 

رفت سرهنگی و کودک رابخواند

شه بانبازیش در مسند نشاند

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شهریاری که قصری زرنگار کرد

 

شه حکیمان و ندیمان را بخواند

پیش خویش آورد و بر کرسی نشاند

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد

 

گفت ایاز خاص را محمود خواند

تاج دارش کرد و بر تختش نشاند

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » حکایت پاسبانی عاشق که هیچ نمی‌خفت

 

چند گویم، چون وجودت غرقه ماند

غرقه را فریاد نتواند رهاند

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت صدیق رضی الله عنه

 

نبی چون هر دو را سمع و بصر خواند

کسی کین دو ندارد کور و کر ماند

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

چون از زن آن جوان نومید درماند

یکی بازارگان را پیش خود خواند

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام

 

کسی کین قصّه‌ام افسانه خواند

خرد او را ز خود بیگانه داند

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۴) حکایت لقمۀ حلال

 

که جزیت از جهودان می‌ستاند

وز آنجا می‌خورد، به زین که داند

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چو نقش او بدید و شعر بر خواند

ز لطف طبع و نقش او عجب ماند

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

 

چو شبلی آن خط آشفته برخواند

بزد یک نعره و آشفته درماند

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۵ - الحکایه و التمثیل

 

سلیمان پشه را نزدیک بنشاند

پس آنگه باد را نزدیک خود خواند

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

ز بیماری تن مرگت رهاند

به بیماری جان مرگت رساند

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دهم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

چنان بر فرق من چرخ آسیا راند

که مویم زیر گرد آسیا ماند

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش یازدهم » بخش ۱۲ - الحکایه و التمثیل

 

ولی گر بازت اینجا باز ماند

شه او را پیش خود چون بازخواند

عطار
 
 
۱
۲
۳
۱۰