گنجور

 
عطار

روی تو کافتاب را ماند

آسمان را به سر بگرداند

مرکب عشق تو چو برگذرد

خاک در چشم عقل افشاند

هر که عکس لب تو می‌بیند

دهنش پهن باز می‌ماند

زلف شبرنگ و روی گلگونت

می‌کند هر جفا که بتواند

گاه شب‌رنگ زلفت آن تازد

گاه گلگون عشقت این راند

عشقت آتش فکند در جانم

این چنین آتشی که بنشاند

خط خونین که می‌نویسم من

بر رخ چون زرم که برخواند

پای تا سر چو ابر اشک شود

از غمم هر که حال من داند

اوفتادم ز پای دستم گیر

آخر افتاده را که رنجاند

دلم از زلف پیچ بر پیچت

یک سر موی سر نپیچاند

گر دلم بستدی و دم دادی

آه من از تو داد بستاند

هر که درماندهٔ تو شد نرهد

همچو عطار با تو درماند

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۹۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

ایمنی را و تندرستی را

آدمی شکر کرد نتواند

در جهان این دو نعمتی ست بزرگ

داند آن کس که نیک و بد داند

تا فراوان نایستی تو ذلیل

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

از جواب و سوال ما دانی

شاید ار زیر کی فرو ماند

گرد گفت محال را چه عجب

کاینهٔ عقل را بپوشاند

زان که خورشید را ز بینش چشم

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۷۵ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

رخ خوبت خدای می‌داند

که اگر در جهان به کس ماند

ماه را بر بساط خوبی تو

عقل بر هیچ گوشه ننشاند

شعلهٔ آفتاب را بکشد

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

دوستی در سمر کتابی داشت

پیش من صفحه ازان میخواند

که فلان شخص در فلان تاریخ

بیکی بیت بدره ها بفشاند

وان دگر پادشه بیک نکته

[...]

حمیدالدین بلخی

ناسی عقد و ناقض عقداند

ناقص عقل و ناقص دین اند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه