روی تو کافتاب را ماند
آسمان را به سر بگرداند
مرکب عشق تو چو برگذرد
خاک در چشم عقل افشاند
هر که عکس لب تو میبیند
دهنش پهن باز میماند
زلف شبرنگ و روی گلگونت
میکند هر جفا که بتواند
گاه شبرنگ زلفت آن تازد
گاه گلگون عشقت این راند
عشقت آتش فکند در جانم
این چنین آتشی که بنشاند
خط خونین که مینویسم من
بر رخ چون زرم که برخواند
پای تا سر چو ابر اشک شود
از غمم هر که حال من داند
اوفتادم ز پای دستم گیر
آخر افتاده را که رنجاند
دلم از زلف پیچ بر پیچت
یک سر موی سر نپیچاند
گر دلم بستدی و دم دادی
آه من از تو داد بستاند
هر که درماندهٔ تو شد نرهد
همچو عطار با تو درماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ایمنی را و تندرستی را
آدمی شکر کرد نتواند
در جهان این دو نعمتی ست بزرگ
داند آن کس که نیک و بد داند
تا فراوان نایستی تو ذلیل
[...]
از جواب و سوال ما دانی
شاید ار زیر کی فرو ماند
گرد گفت محال را چه عجب
کاینهٔ عقل را بپوشاند
زان که خورشید را ز بینش چشم
[...]
رخ خوبت خدای میداند
که اگر در جهان به کس ماند
ماه را بر بساط خوبی تو
عقل بر هیچ گوشه ننشاند
شعلهٔ آفتاب را بکشد
[...]
دوستی در سمر کتابی داشت
پیش من صفحه ازان میخواند
که فلان شخص در فلان تاریخ
بیکی بیت بدره ها بفشاند
وان دگر پادشه بیک نکته
[...]
ناسی عقد و ناقض عقداند
ناقص عقل و ناقص دین اند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.