عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
آن غلامان جمله گفتند این نفس
گر بیاید شه نبیند هیچ کس
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » پند ارسطاطالیس بر اسکندر هنگام مردن او
گر نیم مرغان ره را هیچ کس
ذکر ایشان کردهام، اینم نه بس
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار نظام الملک در حال نزع
یا رب آن دم یاریم ده یک نفس
کان دمم جز تو نخواهد بود کس
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم
نه کس زو زاده نه او زاده از کس
یکی ذاتست در هر دوجهان بس
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۵) حکایت نوشروان عادل با پیر بازیار
بشاه آن پیر گفتا حجتت بس
چو کشتند از برای ما بسی کس
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی
ازان تنها نشستی تا دگر کس
نداند علم او، او داند و بس
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۲) حکایت مرد نمازی و مسجد و سگ
بدل گفتا چنین جائی چنین کس
برای طاعت حق آید و بس
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
بشب موقوف کردش پیش ده کس
که تا شاهش چه فرماید ازین پس
عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۵) حکایت شقیق بلخی و سخن گفتن او در توکل
شقیق بلخی آن شیخ مدرّس
مگر میگفت در بغداد مجلس
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۲) حکایت دیوانه
از آنجا کامدم بیخویش و بیکس
اگر آنجا رسم این دولتم بس
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه
جوانی دید همچون شمعِ مجلس
بدست آورده شاخی چند نرگس
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او
شنیدم من ز استاد مدرّس
که بود آن سرمه وان طبل آنِ هرمس
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد
هوای عشقِ آن بت را نَیَم کس
که عشق دُرِّ گوشِ او مرا بس
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۹) حکایت آن پیر که خواست که او را میان دو گورستان دفن کنند
میان این و آن باید چنین کس
که تا خود حال چون گردد ازین پس
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۷) حکایت شیخ یحیی معاذ با بایزید رحمهما الله
که شیخ دین چه میگوید در آنکس
که خورد او شربتی پاک مقدّس
عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱۳) در معنی آن که غیبت گناهی بزرگ است
وگر خود توبه نکند اوّلین کس
که در دوزخ رود او باشد و بس
عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۱۳) در معنی آن که غیبت گناهی بزرگ است
چنین نقلست در توراة کان کس
که او غیبت کند، آنگاه ازان پس
عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۳) حکایت مرد صوفی که بر زبیده عاشق شد
تو کردی دعوی عشق چو من کس
چو زر دیدی بسی بودت ز من بس
عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۴) حکایت آن طفل که با مادر ببازار آمد و گم شد
من این دانم چنین در مانده بی کس
که اینجا مادرم میباید و بس