گنجور

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۱ - المقاله الثانی عشر

 

الا ای سر به غفلت در نهاده

به دنیا دین خود بر باد داده

که گفتت داوری کن با فلک تو‌؟

جگر خون کن ز مشتی بی‌نمک تو‌؟

ترا اندوه نان و جامه تا کی‌؟

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

یکی دیوانه‌ای اِستاد در کوی

جهانی خلق می‌رفتند هر سوی

فغان برداشت این دیوانه ناگاه

که از یک سوی باید رفت و یک راه

به هر سویی چرا باید دویدن‌‌؟!

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

برِ محمود شد دیوانه‌ای خوار

که هستم بر ایازت عاشقِ زار

بدو محمود گفت ای خوار مانده

ز بهر لقمه‌ای غم‌خوار مانده

همه عالم مرا زیر نگین است

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

 

غلامی با طبق می‌رفت خاموش

طبق را سر بپوشیده به سرپوش

یکی گفتش چه داری بر طبق تو‌؟

مکن کژی بگو با من به‌حق تو‌؟

غلامش گفت ای سرگشته‌! خاموش

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۵ - الحکایه و التمثیل

 

حکیمی را یکی زر در بدل زد

حکیم اندر حق او این مثل زد

که در دامت چنان آرم به مردی

که بر یک جست دَه گَردَم بگردی

زهی هیبت که گردون یک اثر دید

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

 

مگر می‌کرد درویشی نگاهی

درین دریای پر دُر الهی

کواکب دید چون در شب افروز

که شب از نور ایشان بود چون روز

تو گفتی اختر‌ان استاده‌اندی

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۷ - الحکایه و التمثیل

 

شنودم من که غولی روستایی

به شهر آمد بدست بی‌نوا‌یی

ندیده بود اندر ده مناره

تعجب کرد و آمد در نظاره

یکی را گفت این نیکو درختی‌ست

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۸ - الحکایه و التمثیل

 

چنین گفته‌ست آن پیر پر اسرار

که نه گم می‌شوی تو نه پدیدار

اگر چون عرش اعلا گردی از عز

به هیچت بر نمی‌گیرند هرگز

وگر چون ذره‌ای گردی به‌خُردی

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۹ - الحکایه و التمثیل

 

به منبر بر امامی نغز گفتار

ز هر نوعی سخن می‌گفت بسیار

یکی دیوانه گفتش می چه گویی‌؟

ز چندین گفت آخر می چه جویی‌؟

جوابش داد حالی مرد هشیار

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۱۰ - الحکایه و التمثیل

 

شبی آن پیر زاری کرد بسیار

که یارب این حجاب از پیش بردار

حجابش چون نماند و او فرو دید

دو عالم چون پیازی توبه‌تو دید

به هر تویی جهانی پر رونده

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۱۱ - الحکایه و التمثیل

 

چنین گفته‌ست آن دریای پر نور

که خاک او به خرقان‌ست مستور

که در عالم فقیر آنست کامل

که اندر فقر خود باشد سیه دل

بگویم با تو این معنی مکن جنگ

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۱۲ - الحکایه والتمثیل

 

بر آن پیر زن شد مرد مهجور

که برگو سرگذشتی گفت هین دور

سرکس می‌ندارم این زمان من

که سرگم کرده‌ام این ریسمان من

ببین چندین طلب کار دگرگون

[...]

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۱۳ - الحکایه و التمثیل

 

عزیزی گفت از عرش دل افروز

خطاب آید بخاک تیر هر روز

که آخر از خدا آنجا خبر نیست

خبر ده زانکه نتوان بی خبر زیست

همه حیران و سرگردان بماندیم

[...]

عطار