وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳
دل بی تو تمنا نکند کوی منا را
زیرا که صفایی نبود بی تو صفا را
چون حسن و جمال تو بود موهبت از حق
دیدار تو توجیه کند روز لقا را
روشن شود از پرتو انوار حقیقت
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
بشنو ز ما که تجربه کردیم سالها
بیحاصلی است حاصل این قیل و قالها
حالی اگرچه رند خرابات خانهایم
لیکن فقیه مدرسه بودیم سالها
یعنی به می ز آینه دل زدودهاند
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
عشق به یک سو فکند پرده چو از روی ذات
شد ز میان غیر ذات جمله فعل و صفات
هر من و مایی که هست میرود اندر میان
چون که به آخر رسید سلسله ممکنات
دست ز هستی بشوی تا شودت روی دوست
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
تا سر زلف پریشان تو چین در چین است
زیر هر چینی از آن جای دل غمگین است
بی مه روی بتان شب همه شب تا به سحر
دامن و دیدهام از اشک پر از پروین است
مکن از عشق بتان منع مرا ای ناصح
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
محرم راز خدایی دل دیوانه ماست
مخزن گنج نهان سینه ویرانه ماست
مشعل خور که فروزان شده بر صحن سپهر
پرتوی از مه رخساره جانانه ماست
باده افروز که خورشید می عقل فروز
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
می ناچشیده حالت مستانت آرزوست؟
رسوا نگشته حلقه زلفانت آرزوست؟
ناورده رو به مقصد و ننهاده پا به راه
قرب مقام و قطع بیابانت آرزوست؟
یوسف صفت نگشته به زندان غم اسیر
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
زاهد نشُسته دست ز تن جانت آرزوست؟
جان را فدا نساخته جانانت آرزوست؟
نازرده پای در طلب از زخم نیش خار
سیر گل و صفای گلستانت آرزوست؟
چون کودکان بیخبر از راه و رسم و عشق
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
پیش تیر نگهش سینه سپر خواهم کرد
بهر ابروی کجش فکر دگر خواهم کرد
نکند گر نظری بر دل سودازدهام
ملک دل را ز غمش زیر و زبر خواهم کرد
یا که دیوانه صفت گیرم از آن دلبر کام
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
بعد از این خدمت آن سرو روان خواهم کرد
خدمتش از دل و جان در دو جهان خواهم کرد
پای بر تخت جم و افسر کی خواهم زد
سر فدا در قدم پیر مغان خواهم کرد
گرد هر گوشه ویرانه به جان خواهم گشت
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
هر که از تن بگذرد جانش دهند
هر که جان درباخت جانانش دهند
هر که در سجن ریاضت سر کند
یوسفآسا مصر عرفانش دهند
هر که گردد مبتلای درد هجر
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
تا زنگ سیه ز آینه دل نزداید
عکس رخ دلدار در او خوش ننماید
در طرف چمن گر نکند جلوه رخ دوست
بر برگ گلی این همه بلبل نسراید
نور ازلی گر ندمد از رخ لیلی
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
می خور که هر که می نخورد فصل نوبهار
پیوسته خون دل خورد از دست روزگار
می در بهار صیقل دلهای آگه است
از دست یار خاصه به آهنگ چنگ و تار
در عهد گل ز دست مده جام باده را
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
دیوانه کرده است مرا عشق روی یار
از تن ربوده تاب و توان و ز دل قرار
هر ملک دل که لشکر عشقش خراب کرد
بیرون کشید عقل و ادب رخت از آن دیار
جانهای پاک بر سر دار فنا شدند
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
هرکه آیین حقیقت نشناسد ز مجاز
در سراپرده رندان نشود محرم راز
یا که بیهوده مران نام محبت به زبان
یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز
مگذارید قدم بیهده در وادی عشق
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
زاهد خودپرست کو تا که ز خود رهانمش
درد شراب بیخودی از خم هو چشانمش
گر نفسم به او رسد در نفسی به یک نفس
تا سر کوی میکشان مویکشان کشانمش
زهدفروش خودنما ترک ریا نمیکند
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
آنکه هر دم زندم ناوک غم بر دل ریش
زود باشد که پشیمان شود از کرده خویش
بشنو این نکته که در مذهب رندان کفر است
رندی و عاشقی و آگهی از مذهب و کیش
جلوهگاه نظر شاهد غیبند همه
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
شد بر فراز مسند دل باز شاه عشق
یعنی گرفت کشور جان را سپاه عشق
جز در فضای سینه رندان میپرست
نتوان زدن به ملک جهان بارگاه عشق
شوریدگان عشق برابر نمیکنند
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
آنکه ناید به دلش رحم ز بیماری دل
کی به یاد آیدش از حال گرفتاری دل
بس که دل بر سر دل ریختهای دل به رهش
که تو را نیست دگر راه ز بسیاری دل
غیر عناب لب و نار رخ و سیب زنخ
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
شکست گر دلت از کس مرنج ای عاقل
از آنکه خانه حق میشود شکست چو دل
همیشه لازمه زندگیست کوشش و کار
به دهر بهره ز هستی نمیبرد کاهل
کمال و فضل ز علم است و معرفت ای دوست
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
منت خدای را که خدا را شناختیم
در ملک دل لوای طرب برفراختیم
از جان شدیم بر در دل حلقهسان مقیم
تا راه و رسم منزل جانان شناختیم
راضی ز جان و دل به رضای خدا شدیم
[...]