زاهد خودپرست کو تا که ز خود رهانمش
درد شراب بیخودی از خم هو چشانمش
گر نفسم به او رسد در نفسی به یک نفس
تا سر کوی میکشان مویکشان کشانمش
زهدفروش خودنما ترک ریا نمیکند
هرچه فسون به او دمم هرچه فسانه خوانمش
چون ز در آید آن صنم خویش به پایش افکنم
دست به دامنش زنم در بر خود نشانمش
هرچه به جز خیال او قصد حریم دل کند
در نگشایمش به رو از در دل برانمش
گر شبکی خوش از کرم دوست درآید از درم
سر کنمش نثار ره جان به قدم فشانمش
مست شود چو دلبرم از می ناب وحدتا
سینه به سینهاش نهم بوسه ز لب ستانمش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات و تمایلات عمیق خود نسبت به معشوقی سخن میگوید که در جستجوی رهایی از خودپرستی و تعلقات دنیوی است. او به عشق و شراب بیخودی اشاره میکند و آرزو دارد تا در یک لحظهی ناب، به نزد معشوق برسد. شاعر در ادامه بر این نکته تأکید میکند که هر نوع خودنمایی و ریا را رها کرده و تنها به عشق معشوق میاندیشد. همچنین، او نیت دارد تا معشوق را در آغوش بگیرد و هرگاه به خاطر دیگری دلش به درد آید، آن را از دلش دور کند. در پایان، شاعر میخواهد با عشق و می ناب، احساساتش را به معشوق ابراز کند و از زیباییهای عشق حقیقی لذت ببرد.
هوش مصنوعی: ای زاهد خودپسند، کاش روزی فرا برسد که از خودخواهیام رها شوم و بتوانم از درد شراب مستی، جرعهای از خم عشق بنوشم.
هوش مصنوعی: اگر نفسم به او برسد، در یک لحظه میتوانم او را به سمت کوی محبوب ببرم، با کشاندن موی او.
هوش مصنوعی: انسانی که به خودنمایی و فریب خود عادت کرده است، هرگز از ریاکاری دست نمیکشد. هر چه به او بگویم یا برایش داستان تعریف کنم، تغییر نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: وقتی محبوبم از در خارج شود، به پای او میافتم و دست به دامنش میزنم و او را در آغوش میگیرم.
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به جز خیال او وارد دلم شود، اجازه ورود به قلبم را از او میگیرم و او را از خود طرد میکنم.
هوش مصنوعی: اگر شبکی زیبا و با محبت از دوست وارد شود، از داراییام به او هدیه میدهم و جانم را به پایش میریزم.
هوش مصنوعی: وقتی که معشوق من مست میشود، من نیز به شوق او، از شراب خالص به وجد میآیم و با عشق او لب به لب میزنم و بوسهای از او میگیرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش
قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را
گرد در امید تو چند به سر دوانمش
ایمنی از خروش من گر به جهان دراوفتد
[...]
آنچه ز توست حال من گفت نمیتوانمش
چون تو به من نمیرسی من به تو چون رسانمش
هر نفسم فراق تو وعده به محنتی کند
هرچه به من رسد ز تو دولت خویش دانمش
زهرم اگر دهی خورم چون شکر و ز غیر تو
[...]
نقد روان مرا به کف تا به تو برفشانمش
دل بگمان که از جفا من زتو واستانمش
دل بهوای روی تو خون شد و ریخت از مژه
تا که رسد بکوی تو هر طرفی دوانمش
در تو نمی کند اثر هیچ زاشک و آه من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.