غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵
برآن سرم که چو گُل برکشد زچهره نقاب
قلندرانه کنم خرقه رهن بادۀ ناب
بیار کشتی مِی ساقیا که در یَم عشق
تو ناخدایی و من اوفتاده در گرداب
نه هیچ منزل آسایش است دامن خاک
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶
گر خورم گرداب سان دریای آب
باز ننشیند دلم از التهاب
سخت دلتنگم بگو مطرب سرود
سخت مخمورم بده ساقی شراب
از لب لعلت نمک باید که گشت
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۸
خروشی دوش از میخانه برخاست
که هوش از عاقل و فرزانه برخاست
مُغان خشت از سر خُم برگرفتند
خروش از مردم میخانه برخاست
فروغ روی ساقی در مِی افتاد
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
بساط ساحت کشت است و خیمه سایه بید
طعام سینه کبک دری شراب نبید
به گریه ابر چو پیران که های عمر گذشت
به خنده غنچه چو طفلان که هی شباب رسید
درون شاخ ز کتمان راز پر خون بود
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
به یاد جفت و طاق ابروی یار
بپیما ساقیا پیمانه بسیار
بخونریزی عاشق ابروانش
چو شمشیر علی در قتل کفّار
بدین طرز ار دو چشم می فروشش
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
بیا ساقی به ساغر چهره ای گلگون کنیم آخر
در این ایّام گل از دل غمی بیرون کنیم آخر
چو از فتوای عاقل حل نشد در شهرمان مشکل
به صحرای جنون تقلیدی از مجنون کنیم آخر
چو نتوان دید روی گلرخان با چشم آلوده
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
من از میخانه زان رو ناگزیرم
که جز می نیست آبی در خمیرم
بیا ساقی که در وقت جوانی
به بازی کرد چرخ پیر پیرم
زپای افتاده ام هنگام رحم است
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
ساقیا می ده که تا ما عاقلیم
در فنون عشقبازی جاهلیم
بسکه غافل خفته وقت کشت و کار
گاه محصول است و ما بیحاصلیم
لذت هستی به مستی حاصل است
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
زند چون آتش حسنش زبانه
دو صد خرمن بسوزد بی بهانه
دلا گر نیستی پروانه بگذر
که سرکش گشت آتش را زبانه
سَر هستی ندارم بی تو دیگر
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
باد صبح از گلستان آید همی
یا زکوی دلستان آید همی
سوی من چون بوی رحمن از یمن
بوی آن جان جهان آید همی
می طپد دل چون جلاجل تا بگوش
[...]
غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
به دریا خویش را تا لا نبینی
به دامان لولوء لالا نبینی
نهان در سینه چند ای گوهر دل
صدف تا نشکنی دریا نبینی
اگر مجنون شدی چندانکه پوئی
[...]