گنجور

 
غبار همدانی

گر خورم گرداب سان دریای آب

باز ننشیند دلم از التهاب

سخت دلتنگم بگو مطرب سرود

سخت مخمورم بده ساقی شراب

از لب لعلت نمک باید که گشت

مرغ دل از آتش هجران کباب

گر محاسب باز عشق تند خوست

پاک خواهد بود در محشر حساب

ناگزیر آمد ولی طرفی نبست

سایۀ مسکین ز وصل آفتاب

مانده ام با اضطراب موج عشق

بر سر دریای حیرت چون حباب

گر زمن پرسی سرای می فروش

گویم آنجا رو که دیوارش خراب

گریم و ترسم که باشد گریه ام

پیش یار سنگدل نقشی بر آب

دوش میدیدم که پیر معنوی

می سرود این نغمه را خوش با رُباب

آنکه کشتی راند در خون قتیل

موج اشک ما کی آرد در حساب