سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱ - سر آغاز
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی
قیامت که بازار مینو نهند
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۲ - حکایت پیرمرد و تحسر او بر روزگار جوانی
شبی در جوانی و طیب نعم
جوانان نشستیم چندی بهم
چو بلبل، سرایان چو گل تازه روی
ز شوخی در افکنده غلغل به کوی
جهاندیده پیری ز ما بر کنار
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۳ - حکایت
کهنسالی آمد به نزد طبیب
ز نالیدنش تا به مردن قریب
که دستم به رگ بر نه، ای نیک رای
که پایم همی بر نیاید ز جای
بدین ماند این قامت خفتهام
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۴ - گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی پیش از پیری
جوانا ره طاعت امروز گیر
که فردا جوانی نیاید ز پیر
فراغ دلت هست و نیروی تن
چو میدان فراخ است گویی بزن
قضا روزگاری ز من در ربود
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۵ - حکایت در معنی ادراک پیش از فوت
شبی خوابم اندر بیابان فید
فرو بست پای دویدن به قید
شتربانی آمد به هول و ستیز
زمام شتر بر سرم زد که خیز
مگر دل نهادی به مردن ز پس
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۶ - حکایت
قضا زندهای را رگ جان برید
دگر کس به مرگش گریبان درید
چنین گفت بینندهای تیز هوش
چو فریاد و زاری رسیدش به گوش
ز دست شما مرده بر خویشتن
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۷ - حکایت در معنی بیداری از خواب غفلت
فرو رفت جم را یکی نازنین
کفن کرد چون کرمش ابریشمین
به دخمه برآمد پس از چند روز
که بر وی بگرید به زاری و سوز
چو پوسیده دیدش حریرین کفن
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۸ - حکایت
یکی پارسا سیرت حق پرست
فتادش یکی خشت زرین به دست
سر هوشمندش چنان خیره کرد
که سودا دل روشنش تیره کرد
همه شب در اندیشه کاین گنج و مال
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۹ - حکایت عداوت در میان دو شخص
میان دو تن دشمنی بود و جنگ
سر از کبر بر یکدگر چون پلنگ
ز دیدار هم تا به حدی رمان
که بر هر دو تنگ آمدی آسمان
یکی را اجل در سر آورد جیش
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۰ - حکایت
شبی خفته بودم به عزم سفر
پی کاروانی گرفتم سحر
که آمد یکی سهمگین باد و گرد
که بر چشم مردم جهان تیره کرد
به ره در یکی دختر خانه بود
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۱ - موعظه و تنبیه
خبر داری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس؟
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صید
نگه دار فرصت که عالم دمی است
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۲ - حکایت در عالم طفولیت
ز عهد پدر یادم آید همی
که باران رحمت بر او هر دمی
که در طفلیم لوح و دفتر خرید
ز بهرم یکی خاتم زر خرید
به در کرد ناگه یکی مشتری
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۳ - حکایت
یکی برد با پادشاهی ستیز
به دشمن سپردش که خونش بریز
گرفتار در دست آن کینه توز
همی گفت هر دم به زاری و سوز
اگر دوست بر خود نیازردمی
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۴ - حکایت
یکی مال مردم به تلبیس خورد
چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد
چنین گفتش ابلیس اندر رهی
که هرگز ندیدم چنین ابلهی
تو را با من است ای فلان، آشتی
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۵ - حکایت
همی یادم آید ز عهد صغر
که عیدی برون آمدم با پدر
به بازیچه مشغول مردم شدم
در آشوب خلق از پدر گم شدم
برآوردم از هول و دهشت خروش
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۶ - حکایت مست خرمن سوز
یکی غله مرداد مه توده کرد
ز تیمار دی خاطر آسوده کرد
شبی مست شد و آتشی برفروخت
نگون بخت کالیوه، خرمن بسوخت
دگر روز در خوشه چینی نشست
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۷ - حکایت
یکی متفق بود بر منکری
گذر کرد بر وی نکو محضری
نشست از خجالت عرق کرده روی
که آیا! خجل گشتم از شیخ کوی!
شنید این سخن پیر روشن روان
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۸ - حکایت زلیخا با یوسف (ع)
زلیخا چو گشت از می عشق مست
به دامان یوسف در آویخت دست
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود
بتی داشت بانوی مصر از رخام
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۹ - مثل
پلیدی کند گربه بر جای پاک
چو زشتش نماید بپوشد به خاک
تو آزادی از ناپسندیدهها
نترسی که بر وی فتد دیدهها
براندیش از آن بندهٔ پر گناه
[...]
سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۲۰ - حکایت سفر حبشه
غریب آمدم در سواد حبش
دل از دهر فارغ سر از عیش خوش
به ره بر یکی دکه دیدم بلند
تنی چند مسکین بر او پای بند
بسیج سفر کردم اندر نفس
[...]