ظهیر فاریابی » ملمعات » شمارهٔ ۱
اَقبِلِ الساقی برَیحانٍ و راح
هاتِها تَفتَرُّعَن ثَغرِالمِلاح
موسم عیش است در ده جام می
کز جهان بی می نیاید کس فلاح
اِنتَهی فی السُّکرِاَغصانُ الرُّبی
[...]
ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۱
دلم چون بر سر زلف تو جان بست
برو عشقت در هر دو جهان بست
سر زلفت چو زین حالت خبر یافت
به قصد جان من جان در میان بست
تو را کاین رسم و آیین باشد ای جان
[...]
ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۲
یار میخواره من دی قدحی باده به دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست
بر در صومعه بنشست و سلامی در داد
سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست
دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو
[...]
ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۳
ز من چندان که میخواهی وفا هست
از این معنی بگو یک جو تو را هست؟
چه گویم وای دل گویی که جان کن
کنون هم از تو پرسم این وفا هست؟
سلامم را جوابی نیست از تو
[...]
ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۴
ای به عیدی دلم به روی تو شاد
عید را روی تو مبارک باد
هر کجا یاد چهره تو کنند
هیچکس را ز عید ناید یاد
ای بسا دل که از هوای لبت
[...]
ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۵
گر گل رخسار تو عزم گلستان کند
گل به تماشای او روی به بستان کند
ور مه روی تو را ماه ببیند برش
تحفه ز دل آورد پیشکش از جان کند
نیست چو روی تو مه ورنه ز هر مه دو روز
[...]
ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۶
باز بر جانم فراقت پادشاهی میکند
وآنچ در عالمکشی کرد از تباهی میکند
شهر صبرم تا سپاه هجر تو غارت زدند
با من آن کردی که با شهری سپاهی میکند
بیگناهم کشت عشقت وای اگر بودی گناه!
[...]
ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۷
ای همایون نظر،از من نظری باز مگیر
طوطیم در قفس از من شکری باز مگیر
سگ قصاب توام خورده ز جانم جگری
چون جگر میخورم از من جگری باز مگیر
شب امید مرا،روز دلفروز تویی
[...]
ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۸
من که هرشب با خیالت دیده در خون میکشم
حاش لله! بار عشق دیگران را چون میکشم؟
گر چو گردونم بگردانی به گرد این جهان
در سرآبم گر چو گردون ناله بر گردون میکشم
ور درون جان من چیزی بود جز عشق تو
[...]
ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۹
گر سر کیسه وفا بندی
در دُرج سخن چرا بندی؟
روی هجران چنان ندانی خوب
کش جفا نیز بر قفا بندی؟
لاشه لنگ دل ضعیف مرا
[...]
ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
بگذشت ماه روزه به خیر و مبارکی
پر کن قدح ز باده گلرنگ راوکی
آبی که گر برابر آتش بداریش
واجب شود عبادت او نزد مزدکی
بسْرای شعر بنده چو بلبل که پر شود
[...]