گنجور

 
ظهیر فاریابی

گر سر کیسه وفا بندی

در دُرج سخن چرا بندی؟

روی هجران چنان ندانی خوب

کش جفا نیز بر قفا بندی؟

لاشه لنگ دل ضعیف مرا

چند بر آخور جفا بندی

چشم بیگانگی گشادستی

تا دعا بر من آشنا بندی

ماه نوشینی ار کُلَه بنهی

سرو سیمینی ار قبا بندی

کمری لعل از اشک می سازم

کت میان نیست بر کجا بندی؟

نخورم آب بی غمت گرچه

در دلم آتش بلا بندی

سر جانم به سنگ غم مشکن

جهد کن تا شکسته را بندی

بر سر من قضای بد غم توست

تو چرا جرم بر قضا بندی؟