عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۲
بلبل شوریده فغان میکند
شکوه ز آشوب جهان میکند
دامن گل گشته ز دستش رها
ناله و فریاد و امان میکند
***
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۳۳
گو به ساقی، کز ایاغی، ترکن دماغی
زان شرابی که شب مانده باقی
ای نگارا، می گسارا، ما را بیاور
شمعی و شهدی اندر اطاقی
چرخ پرکین، دهر پر شور، هرگز ندارد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۶ - یاد وطن
هر وقت ز آشیانهٔ خود یاد میکنم
نفرین به خانوادهٔ صیاد میکنم
یا در غمِ اسارت جان میدهم به باد
یا جانِ خویش از قفس آزاد میکنم
شاد از فغانِ من دلِ صیاد و من بدین
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۳ - آرزو
بیمار درد عشق و پرستارم آرزوست
بهبود زان دو نرگس بیدارم آرزوست
یاران شدند بدتر از اغیار گو به دل
کای یار غار صحبت اغیارم آرزوست
ای دیده خون ببار که یک ملتی به خواب
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۱ - گریه
هزار عقده ز دل ای سرشک واکردی
بیا بیا که چه خوش آمدی صفا کردی
ز چیست سرزده بیرون شدی ز روزن چشم
چه شد که سِرّ دل افشا و برملا کردی
همیشه خواب خوشت دور، کور کردی چشم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۶ - شکوه
من و ز کس گله، حاشا، کی این دهن دارم
ز غیر شکوه ندارم ز خویشتن دارم
مجوی دشمن من غیر من که من دانم
چه دشمنی است که عمری است من به من دارم
نهان به کوری چشم پلیس مخفی شهر
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۷ - غزل جمهوری: غزل اول ماهور
به مردم این همه بیداد شد ز مرکز داد
زدیم تیشه بر این ریشه هرچه بادا باد
ازین اساس غلط این بنای پایه بر آب
نتیجه نیست به تعمیر این خرابآباد
همیشه مالکِ این مُلک ملّت است که داد
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۰ - نمونهای از غزلیات عارف شادروان
زان سبو دوش که در میکده ساقی بر دوش
داشت جامی زدم، امشب خوشم از نشئهٔ دوش
از بناگوش تو با برگ گلم حرفی رفت
که خود آن حرف به گوش تو رسد گوش به گوش
میگذارم قدم ناز تو را بر سر و چشم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۲
با من این روحِ سبکسیر گرانجانی کرد
تنم از پای درآورد و رجزخوانی کرد
همچو سهراب مرا رستم غم کشت و سپس
چاک زد سینه و اظهار پشیمانی کرد
غم به ویرانهٔ دل کرد همان کار کهاش
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۳
داد حُسنت به تو تعلیم خودآرایی را
زیبِ اندام تو کرد این همه زیبایی را
قدرتِ عشق تو بگرفت به سرپنجهٔ حُسن
طرفة العین ز من قوهٔ بینایی را
هم مگر فتنهٔ چشم تو بخواباند باز
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۴ - پدر نامه عارف
بار آورندهٔ شَجَرِ بیثمر پدر
ای زندگانیت همه با دردسر پدر
ای مایهٔ فلاکت و خون جگر پدر
ای تربیت کنندهٔ اولاد خر پدر
ای کرده چاک دامن ناموس مادرم
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۴ - رونوشت از خط زیبای عارف
ز ری سوی همدان رخت بست و بار گشاد
یگانه راد تقیزادهٔ بزرگنهاد
زبان شدم ز زبان تمام تا گویم
به پیشگاه تو پیغام جمع تا افراد
خوش آمدی ز خوش آمد گذشته همه کس
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱۰ - عارف راجع به شیراز و نامه شریفه دختران ایران چاپ شیراز و زنددخت بانو سردبیر آن نامه سروده
خوشا شیراز و عهد باستانش
درخشان دورهٔ دور کیانش
درود پاک نیکان بر روانِ
نکو کیخسرو گیتیستانش
فرحگستر سراسر کوه و دشتش
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱۲
سرخ آن کس که رخ از باده گلگون نکند
فصل گل روی همان به که به هامون نکند
پای در درهٔ کیخسرو و دارا ننهد
سیر این منظره با خاطر محزون نکند
همه از دامن الوند پر از دامن گل
[...]