گنجور

 
عارف قزوینی

بار آورندهٔ شَجَرِ بی‌ثمر پدر

ای زندگانیت همه با دردسر پدر

ای مایهٔ فلاکت و خون جگر پدر

ای تربیت کنندهٔ اولاد خر پدر

ای کرده چاک دامن ناموس مادرم

هر شب گرفته تنگ برش در برابرم

پنداشتی که مرده و گر زنده‌ام خرم

مردم ز شرم اینکه چه سان سر برآورم

ای من شده شهید ره کیر خر پدر

ای ز آدم بهشت فرو شد ترا نسب

عمری فکنده‌ای تو مرا در غم و تَعَب

ای برخلاف علم و ادب همچو بولهب

گشتم ز دست جهل تو حمّالة الحطب

در زیر بار زندگیم همچو خر پدر

شاگرد خانه پادو بازار کردیم

پا بست زن اسیر طلبکار کردیم

بی‌علم و بی‌سواد و خر و خوار کردیم

جز خانهٔ خود از همه جا بی‌خبر پدر

نفرین به خانواده و خوان تو نان تو

جانم به لب رسید پدر جان به جان تو

آتش به خانمان تو و آشیان تو

رفتم به کشوری که نیابم نشان تو

آیم دمی که از تو نبینم اثر پدر