حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
یاد آن شبها که بودی در کنارم آفتاب
بر لبم یاقوت لب در جام می لعل مذاب
هر چه مستظهر به تشریف حضورش گشتمی
کنج من چون کلبة عطار کردی مستطاب
در خرامیدی به حسن و بذله در دادی به لطف
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
وقت خواب است بینداز بتا جامه ی خواب
ساقیا بیش مده می که خرابیم و به تاب
هرچه سر برکند از جیب قصب ماه زمین
از رخ ماه قدح باید برداشت نقاب
مطلع ماه قدح چون بود از مشرق خم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
ما را ز تو یک نفس به سر نیست
الا در تو دری دگر نیست
از منزل تو گذر ندارم
گر هست برون شوی وگر نیست
از تو چه نشان دهد به وجهی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱
دکانِ رازِ من گویی به سر بازار بنهادند
مرا با یار پنداری خلافِ یار بنهادند
چو با او در نمیگنجد جز و من کیستم باری
ز گردن در مبادی گر]د[ نان این بار بنهادند
خیال و عقل و وهم و دانش و بینش اگر زین پیش
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۰
با تو پیوندست ما را از ازل
کی شود پیوندِ روحانی بدل
آدمیّت عاشقی ورزیدن است
هر چه می بینی دگر بل هم اضل
دابة الارض افتد و طیّ السما
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲
هم از شکستنِ پیمانِ یار می ترسم
هم از زمانه ی ناپایدار می ترسم
نداد دستِ وفا ور دهد نمی پاید
ز نامساعدیِ روزگار می ترسم
اگر چه من ندهم اختیارِ خویش از دست
[...]
حکیم نزاری » دستورنامه » بخش ۱۲ - یار عهد جوانی
به عهد جوانی چنان بودمی
که از سایه خود رمان بودمی
ملول از خود و از همه کس نفور
به اندوه نزدیک از انبوه دور
چنان فکرم از خویشتن میربود
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۸
ایّها الخمّار مخموریم و رنجور و حزین
کی روا باشد بگو بگذاشتن ما را چنین
ما غریبانیم و افتاده به سر وقت شما
با غریبان اهل معنی بهترک باشند ازین
رسم و آیینی دگر باشد به هر جای دگر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۳
دگر بار از نسیم نو بهاری
خجل شد نافۀ مشکِ تتاری
خطیب باغ شد بر منبرِ سرو
برون آمد گل از سترِ عماری
سحرگه کرد پر لؤلوی منثور
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۳
عشق آمد و کرد خانه خالی
بنشست به امر و نهی حالی
از مملکت دلم برانداخت
لشکرگه وهمی و خیالی
بر حصن دماغ نام زد کرد
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۳
صبا گر توانی گذر کن به جایی
سلامی به شاهی رسان از گدایی
غریبی ستم دیده ی روزگاری
گرفتار بیچاره ی مبتلایی
سرآسیمه بختی، به خون غرقه چشمی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۱
هنوزم می دهد زحمت میان سرو بالایی
هنوزم می شود رغبت کنار سیم سیمایی
نصیحت گوی مستولی و من از پند مستغنی
قراری میدهی با بی قراری نا توانایی
اگر چه خَصل میریزم ولیکن این قدر دانم
[...]
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲ - مناجات با خدا و نعت پیامبر
نظری یا مفتح الابواب
سببی یا مسبب الاسباب
مرحمت کن که وقت مرحمت است
گردنم زیر بار معصیت است
هیچ کم گردد از خزانه عام
[...]
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۹ - تسلیم شدن شب به آفتاب و مدح شاه
شبِ دامندراز کوتهرای
سر بیچارگی فگند بهپای
عاجز آمد ز حجّت آوردن
تاب بسیار داد بر گردن
سر تسلیم عاقبت بنهاد
[...]