دکانِ رازِ من گویی به سر بازار بنهادند
مرا با یار پنداری خلافِ یار بنهادند
چو با او در نمیگنجد جز و من کیستم باری
ز گردن در مبادی گر]د[ نان این بار بنهادند
خیال و عقل و وهم و دانش و بینش اگر زین پیش
مجالی داشتند اندر دماغ این بار بنهادند
نمیبارم بگردیدن ز حال خود که بنیادم
ز بدوِ آفرینش هم برین هنجار بنهادند
کسی را نیست از رویِ حقیقت بر کس انکاری
که داند تا چه در هر دل ز نور و نار بنهادند
من ار بی طاقتی کردم چنین آمد تو رحمت کن
که در جنبِ گناه خلق استغفار بنهادند
اگر طاقت ندارم در فراقِ دوست معذورم
سرِ بیچارگی اینجا چو من بسیار بنهادند
چه سنجد قطرهای در معرضِ دریایِ بیپایان
ولی در پهلویِ یک برگِ گل صد خار بنهادند
اگر چه آفتابِ عشق از کونین میتابد
ولی در فطرتِ هر ذرّه صد دیدار بنهادند
به باغی مشتبه کردند خلدِ جاودانی را
گروهی منظرِ خاطر ازین پندار بنهادند
بهشتِ عدن خواهی نیست دیگر جز رضایِ او
همه تنزیل و تاویل از پیِ این کار بنهادند
بهشت ای یار اگر هشت است و گر و هشتاد پنداری
دو عالم از برایِ یک دلِ بیدار بنهادند
محبت در میانِ دوستان پیوسته خواهد بود
بنایِ آفرینش گرچه ناهموار بنهادند
بلی در کثرت وحدت یکی غیرست و دیگر او
اگر غیرت برم شاید که با اغیار بنهادند
نزاری هم تو بودهستی که پیشِ خود براستادی
ندانستی حجابی هست چون دیوار بنهادند
برو در عالمِ کثرت به حلاّجی مکن دعوی
که اسرارِ انا الحق بر فرازِ دار بنهادند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.