گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲

 

ای کرده فتح و نصرت در مشرق آشکارا

بگذشته زآب جیحون وآتش زده در اعدا

با خیل‌خیل لشکر چون سیل‌سیل باران

با فوج‌فوج موکب چون موج‌موج دریا

از توده‌توده آهن چون کوه کرده هامون

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

چه گوهرست که کانش خُم دَهاقین است

به رنگ لالهٔ نَعمان و بوی نسرین است

به مجلس ملکان همنشین زیر و بم است

به بزم ناموران مونس ریاحین است

نه آینه است ولیکن درو به‌دست بتان

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵

 

تا نگار من ز سنبل بر سمن پر چین نهاد

داغ حسرت بر دل صورتگران چین نهاد

زلف او برگل ز عود خام خَم در خَم فکند

جَعد او بر مه ز مشک ناب چین بر چین نهاد

آنکه در یاقوت مشک آگین او شکّر سرشت

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳

 

آن خداوند که آفاق به یک فرمان کرد

ملک آفاق به فرمان ملک سلطان کرد

در ازل کرد قضا از قبل دولت او

تا به پیروزی و اقبال فلک دوران کرد

همه عالم چو یکی نامه به معنی بنگاشت

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰

 

تا باغ زرد روی شد از گشت روزگار

بر سر نهاد تودهٔ کافور کوهسار

از برف شد بدایع کهسار در حجاب

وز ابر شد صنایع خورشید در حصار

هامون برهنه گشت ز دیبای هفت رنگ

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۱

 

تا خزان زد خیمهٔ کافورگون در کوهسار

مفرش زنگارگون برداشتند از مرغزار

تا برآمد جوشن رستم به روی آبگیر

زال زر باز آمد و سر برکشید از کوهسار

تا وشق پوشان باغ از یکدیگر گشتند دور

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۶

 

تا خزان زد خیمهٔ‌ کافورگون بر کوهسار

مفره‌س زنگارگون برداشتند از مرغزار

تا برآمد جوشن رستم به روی آب‌گیر

زال زر باز آمد و سر برکشید ازکوهسار

تا وشی‌پوشان باغ از یکدگر گشتند دور

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۸

 

تا روزگار خویش بریدیم ز یار خویش

عاجز شدم ز نادرهٔ روزگار خویش

در بند عشق بی‌دل و بی‌یار مانده‌ام

دوری ‌گرفته دل ز من و من زیار خویش

دیوانه‌وار باک ندارد دلم ز کس

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۲

 

گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم

گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم

گهی زندگره زلف او سر اندر سر

گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم‌ اندر خَم

رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۴

 

خیال صورت جانان شکست توبهٔ من

جه صورت است که دارد خیال توبه شکن

هوای او به دلم در نشست و کرد خراب

چه ساکنی است‌ که از وی خراب شد مسکن

اگرچه آتش عشقش بسوخته است دلم

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۷

 

سمن‌ْبری که دلم تنگ ‌کرد هم‌چو دهان

صنوبری که تنم موی کرد همچو میان

زلاغری و ز تنگی همی نداند باز

تن مرا ز میان و دل مرا زدهان

بت من است نگاری که قامت و دل اوست

[...]

۴۲ بیت
امیر معزی