آن خداوند که آفاق به یک فرمان کرد
ملک آفاق به فرمان ملک سلطان کرد
در ازل کرد قضا از قبل دولت او
تا به پیروزی و اقبال فلک دوران کرد
همه عالم چو یکی نامه به معنی بنگاشت
کنیت و نام شهنشاه برو عنوان کرد
حکم سلطانی و دعوی شهنشاهی را
خنجر و بازوی او معجزه و برهان کرد
خانهٔ همت او را ز هنر قاعده کرد
مرکب دولت او را ز ظفر میدان کرد
سایهٔ عدلش بر روی زمین پیدا کرد
پیکر خصمش در زیر زمین پنهان کرد
ساخت از دانش و از بخشش کلّی گهری
وان گهر را کف راد و دل پاکش کان کرد
سر شاهان همه در چنبر فرمانش کشید
چنبر چرخ به کام دل او دوران کرد
نتوان گفت به صد سال به تفصیل و به شرح
آنچه با شاه ز احسان و کرم یزدان کرد
کرد احسان و کرم با همه کس شاه جهان
لاجرم یزدان با او کرم و احسان کرد
آفرین باد بر آن شاه که فرماندهٔ خلق
زیر فرمانش همه مملکت ایران کرد
آفتاب کرم و سایهٔ عدل و نظرش
دهر ویران شده را خرم و آبادان کرد
چون کمر بست به پیروزی عالم بگشاد
همه دشوار جهان دولت او آسان کرد
آنچه کردند به صد لشکر ازین پیش ملوک
او به یک حاجب و یک نامه و یک فرمان کرد
هرکه با دولت او بست به پیکار کمر
تیغ تن پیکر او پیکر او بیجان کرد
گمرهانی که کشیدند سر از طاعت او
سر تیغش همه را بیسر و بیسامان کرد
ای بسا خصم که با شیر همی زد دندان
خدمت او به ضرورت ز بن دندان کرد
یاد کن آنچه به شمشیر در این پانزده سال
با فلانکرد شه عالم و با بهمان کرد
عبرتی بود جهان را چه بهشرق و چه بهغرب
آنجه از پیش همه با ملک کرمان کرد
هم ز اقبال نشان بود و ز اعجاز دلیل
آنچه با ترمذ و خیل چِگِل و خَتلانکرد
بازکار عجب و تهنیتی بود بزرگ
آنچه درگنجه و ارمینیه وارّان کرد
باز هم نادره بود آنچه بهفرمان قضا
دم او با سر بلکاوتن عثمان کرد
یا ز برهان کرم بود و خداوندی و عفو
آنچه با مسلم و نجاری و با جرتانکرد
باز در دولت و دین بود عجایب به سه سال
آنچه با جعبر و انطاکیه و حرّانکرد
باز اصل ظفر و مایه ی پیروزی بود
آنچه با خانه و ملک و سپه خاقانکرد
نتوان گفت فنون و هنر شاه تمام
هرچهگوییم شناسیم که صد چندان کرد
آنکه او شرح ظفرنامهٔ افریدون گفت
وانکه او وصف هنرنامهٔ نوشروان کرد
متفق گشت کزین بیش ظفر نتوان کرد
معترف گشت کزین بیش هنر نتوان کرد
ای بلند اختر شاهی که تو را بار خدای
شاه ایران و خداوند همه توران کرد
نیست بر تیغ تو تاوان ظفر و نصرت و فتح
هرچه کرد این عجبی تیغ تو بیتاوان کرد
بارگاهت را دولت ز بقا کرد سریر
وز معالیّ و شرف کنگرهٔ ایران کرد
مرد وصّاف نپیوسته گهرهای سخن
چون هنرها و ظفرهای تورا دیوان کرد
گر بدیع است که عیسی به دعا افسون کرد
ور شگفت استکه موسی به عصا ثعبان کرد
تو به شمشیرکنی آنچه به ثعبان اینکرد
تو به اقبال کنی آنچه به افسون آن کرد
شاه عالم تویی از عالم و از هر چه در اوست
داد بستان که جهان داد تو چون بستان کرد
آن گهر خواه کجا خاطر شاعر صفتش
به بدخشی و عقیق یمن و مرجان کرد
از کفِ طرفه نگاری که نگارین رخ او
مجلس بزم تو را همچو نگارستان کرد
زَنَخ و زلفش گوییکه یکی جادوی نغز
از سمن گوی وز شمشاد و شَبَه چوگان کرد
آنکند با دل عشاق همین غمزهٔ او
که سر تیغ تو با جان بداندیشان کرد
جاودان همت میمون تو زرافشان باد
که فلک خدمت آن همت زرافشان کرد
پایهٔ خسروی از پای تو آراسته باد
که قضا پایهٔ اقبال تو بیپایان کرد
عمر تو چون مه نو باد که شد عمر عَدوت
چون مه پانزده و روی سوی نقصان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا نگارین رخ دلبند ز ما پنهان کرد
خانهٔ صبر من دلشده را ویران کرد
حال بیچاره خود از عشق تو خون بود ولی
تیغ ایام فراق تو گذر بر جان کرد
حال درد دل خود را چو بگفتم به طبیب
[...]
کرد چون صید دلم روی ز من پنهان کرد
جورها بر من آشفته سر گردان کرد
گوش بر قول رقیبان بداندیش نهاد
هر چه آموخت ز بیداد بجانم آن کرد
من چه گویم که چها کرد بجانم ز جفا
[...]
رخنه هایی که مرا در جگر آن مژگان کرد
زرهی نیست که بتوان به قبا پنهان کرد
این طراوت که گل روی ترا داده خدا
می تواند نفس سوخته را ریحان کرد
گوی خورشید به خون دست ز آسایش شست
[...]
گریهام از غم هجرت به جهان طوفان کرد
شبنم اشک از آنجا به سر مژگان کرد
جوش این سیل بلا قصر دلم ویران کرد
عاقبت داغ تو با خاک مرا یکسان کرد!
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.