گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

آن خداوندی که او بر پادشاهان پادشاست

مستحق عُدّت و مجد و جلال و کبریاست

گر به دل خدمت‌ کنی او را سزای خدمت است

ور به‌جان اورا ثناگویی سزاوار ثناست

اوست معبودی به وصف لایزال و لم یزل

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲

 

تا شهریار دادگر آهنگ شام کرد

صبح مخالفان همه در شام‌شام کرد

پیرار بر عدو ظفر از سوی بلخ یافت

وامسال بر ظفر سفر از سوی شام‌ کرد

یک سال شد به شرق و دگر سال شد به غرب

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۲۰

 

اَلمِنهٔ لله که به‌ اقبال خداوند

شادند چه بیگانه و چه خویش و چه پیوند

المِنهٔ لله که مرا زهرهٔ آن است

کایم گه و بیگاه به‌نزدیک خداوند

المنهٔ لِلّه‌ که هم آخر بِبَر آمد

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰

 

تا بنفشستان جانان گرد لالستان بود

عاشق از جانان بنفشستان و لالستان بود

تا دل عشاق را رویش همی آتش دهد

آب دادن دیدهٔ عشاق را پیمان بود

تاب زلفش تا همی پیدا بود بر عارضش

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰۲

 

مشک و شنگرف است‌ گویی بیخته بر کوهسار

نیل و زنگارست‌ گویی ریخته بر جویبار

طَبلهٔ عطارست‌ گویی در میان‌ گلستان

تخت بزازست‌ گویی در میان لاله زار

از زمین گویی برآوردند گنج شایگان

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۵

 

تا طَیْلسان سبز برافکند جویبار

دیبای هفت رنگ بپوشید کوهسار

آن همچو گنج خانهٔ قارون شد از گهر

وین همچو نقش نامهٔ مانی شد از نگار

از ژاله لاله را همه دُرَّست در دهن

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۸

 

همی بنازد تیغ و نگین و تاج و سریر

به شهریار ولایت گشای کشورگیر

شه ملوک ملکشاه کز شمایل او

فزود قیمت تیغ و نگین و تاج و سریر

ز پادشاهی او روشن است دیدهٔ مهر

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۱

 

رسید عید همایون و روزه کرد رحیل

به جام داد فلک روشنایی از قندیل

چو روشنایی قندیل بازگشت به جام

سزدکه من به غزل بازگردم از تهلیل

غزل ز بهر غزالی غزاله رخ‌ گویم

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۳

 

تا فرّ نوبهار بیاراست بوستان

باد صبا ز خاک برآورد پرنیان

سَرْ گنج برگشاد و سَرِ نافه برگشاد

یاقوت و مشک داد به ‌گلزار و بوستان

از سیم خام و لعل بدخشی نثار کرد

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۸

 

جهان پیر دیگرباره تازه گشت و جوان

به تازگی و جوانی چو بخت شاه جهان

چه باک از آن‌که جهان‌گه جوان وگه پیرست

همیشه شاه جوان است و بخت شاه جوان

سر ملوک، ملک شاه دادگر ملکی

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۰

 

جهان و هرچه در اوست آشکار و نهان

مسلم است به عدل وزیر شاه جهان

جوان و پیر همی مدح و شکر او گویند

که هست همت او کارساز پیر و جوان

میان او کمری دارد از سعادت و فخر

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۹

 

آن غالیه گون‌ زلف بر آن عارض گلگون

شیری است درآویخته از عاج و طبرخون

وان خط سیه چون سپه مورچگان است

بر برگ‌ گل و برگ سمن‌ کرده شبیخون

ای بر لبِ شیرین تو عابد شده عاشق

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۸

 

چیست آن رخشنده و پاک و زدوده‌ گوهری

فتنهٔ هر دشمنی و شحنهٔ هر لشکری

گوهری کاندر صفت مانند آبی روشن است

یا به هنگام عمل مانند سوزان آذری

اصلش از سنگ است وچون آتش فروزد روز جنگ

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۹

 

ایا شهریاری که صاحب قرانی

ز جدّ و پدر یادگار جهانی

ملک شاه و الب ارسلان را تو فخری

که پیش از ملک شاه و الب ارسلانی

خداوند روی زمینی ولیکن

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۶۱

 

شهنشه ملک شاه الب ارسلانی

جهان را خداوند و صاحب قِرانی

به اصل و نسب پادشاه زمینی

به عدل و هنر شهریار زمانی

شه شیربندی و کشورگشایی

[...]

۳۱ بیت
امیر معزی