گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴

 

ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا

در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا

از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت

شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا

پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

ایا سرو قد ترک سیمین قفا

ندیدم به هجران تو جز جفا

ببستی دلم را به بند دو زلف

نخواهی نمودن مرا زان رها

چگونه گذارم بر این روزگار

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

تا که اسلام و شریعت به جهان آیین است

رکن اسلام‌ خداوند معزّالدین است

داور عدل ملکشاه‌، شه روی زمین

که ز عدلش همه آفاق بهشت آیین است

آن‌که در طاعت و فرمانش شه توران است

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۳۹

 

برمعین دین پیغمبر مبارک باد عید

چشم بد باد از جمال و ازکمال او بعید

صاحب دنیا ابونصر احمد آن کز طلعتش

هست فال و طالع آزادگان سعد و سعید

عالم آرای و مبارک رای دستوری که هست

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۵

 

اگر ندیدی در مشک تابدار قمر

و گر ندیدی در لعل آبدار شکر

چو آن نگار پدید آید از میان سپاه

به زلف و روی و لب لعل آن نگار نگر

از آنکه در لب و در زلف و روی اوست به هم

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۷

 

آنچه‌ کرد امسال در روم و عرب شاه جهان

هیچکس هرگز نکرد از خسروان باستان

کشور روم و عرب را رام‌ کرد اندر سه ماه

کس ندیده‌است این به خواب و کس‌ نداده‌ است‌ این‌ نشان

هر خبر کان از تعجب خلق را باور نبود

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۶

 

از دورهای گردون وز صنع‌های یزدان

زیباترین عالم فرخ‌ترین کیهان

از نورهاست خورشید از طبعهاست آتش

از سنگهاست یاقوت از فصلهاست نیسان

از ماه‌هاست روزه از روزهاست جمعه

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۵

 

ای جهانداری که از تو تازه باشد جاودان

گوهر طغرل‌بک و جغری‌بک و الب‌ارسلان

تا جلال دولتی دولت بماند پایدار

تا جمال ملتی ملت بماند جاودان

نیست جز تو خلق عالم را یکی فریادرس

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۴

 

بیافرید خداوند آسمان و زمین

دو آفتاب که هر دو منورند به دین

یک آفتاب دُرفشان شده ز روی سپهر

یک آفتاب فروزان شده ز روی زمین

همی فزاید از آن آفتاب قُوّت طبع

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۶

 

همچو خورشید فلک روشن همی دارد زمین

رای خاتون اجل زین نساء‌العالمین

دختر سلطان ماضی خواهر سلطان عصر

شاه خاتون صفیه نازش دنیا و دین

آن خداوندی که از اقبال او آراسته است

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۳

 

اگر به داد بود نام شاه دادگری

وگر به تاج بود فخر شاه تاجوری

چو روز بزم بود آفتابِ با قدحی

چو روز رزم شود آسمان با کمری

فلک نیی و به قدر بلند چون فلکی

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۶

 

سمنبرا، صنما، یارِ غمگسار منی

ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی

به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی

به موکب اندر گویی که سرو در چمنی

ز عاشقان منم اندر جهان که آن تو ام

[...]

۲۵ بیت
امیر معزی