گنجور

 
امیر معزی

بیافرید خداوند آسمان و زمین

دو آفتاب که هر دو منورند به دین

یک آفتاب دُرفشان شده ز روی سپهر

یک آفتاب فروزان شده ز روی زمین

همی فزاید از آن آفتاب قُوّت طبع

همی فزاید ازین آفتاب قُوّت دین

مغان به طاعت آن بر زمین نهاده رخان

شهان به خدمت این بر زمین نهاده جبین

سپهر و جملهٔ سیّارگان مُسَخّر آن

زمین و جملهٔ شاهنشهان مُسَخّر این

نظامِ عالم از این آفتاب بیشترست

که جای خویش همه ساله تخت دارد و زین

خدایگانی کز رأی و همت و نظرش

عزیز شد قلم و تیغ و تاج و تخت و نگین

گرفت ملک زآیین و رسم او رونق

که هست خسرو فرخنده‌رسم و خوب‌آیین

اگر به جهد بکوشند اختران فلک

به صد هزار قِرانَش‌ْ نیاورند قرین

وگر شمارکنند آنچه کرد در یک سال

فَذلِکش نتوان یافت از شُهور و سنین

شهان رسند به مقصود در کمین و مصاف

رسید شاه به مقصود بی‌مصاف و کمین

ز بهر ایمنی روزگار و راحت خلق

گمان خویش به اقبال خویش کرد یقین

حسود بیهده کردار پیش او از بیم

چنان نمود که روباه پیش شیر عرین

مخالفان را اقبال او و دولت او

چنان گرفت که گیرد تَذَروْ را شاهین

کشید باز همین وقت لشکری سوی شام

بتوخت از دل اعدا به تیغ بران‌کین

شهی است اوکه به یک سال در دو فتح‌ کند

به‌ حدَ شام چنان و به حدَ بلخ چنین

خدایگانا هستی نشسته بر در بلخ

رسیده صاعقهٔ تیغ تو به روم و به چین

سریر تو چو سپهرست و مرکب تو چو باد

گهی سپهر نشینی و گاه بادنشین

تویی که عدل تو رضوان شدست در عالم

شکفت عالم ازو سربه‌سر چو خلد برین

تویی‌که تیغ و کف تو خبر دهند همی

زصورت مَلَک‌الْموت و جبرئیل امین

تو شاه باز پسینی درین جهان ملکا

چنانکه بود محمد رسول باز پسین

همیشه تاکه ز تشرین صبا کند نیسان

همیشه تاکه ز نیْسان خزان ‌کند تِشْرین

دل تو شاد همی باد و دولت تو بلند

زبخت نیک تورا دانش و هنر تلقین

رعایت تو و عدل تو و عنایت تو

به دین و دنیا پیوسته تا به یوم‌الدین

تو بر مراد دل خویش جام باده به دست

زخلق بر تو دعا وَزْ فرشتگان آمین