شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷
ظهور سلطنت عشق او است در دو سرا
در آن سرا قدمی نه در آن سرا به سرآ
چو او است در دو سرا غیر او نمی بینم
منم که از دل و جان عاشقم به هر دو سرا
جمال او است که در دو آینه نماید روی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
خار بی کنگر چه کار آید مرا
راه بی رهبر چه کار آید مرا
گر نباشد مرتضی با من رفیق
خدمت قنبر چه کار آید مرا
عیسی مریم همی جویم به جان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
از ازل تا ابد خواند مرا
یار من محروم کی ماند مرا
من به غیر او نکردم التفات
حضرت او نیک می داند مرا
عاقبت تاج سر شاهان شوم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
گر بیازارد مرا موری ، نیازارم و را
خود کجا آزار مردم ای عزیزان ، من کجا
نزد ما زاری به از آزار ، بی زاری مباش
تا نگیرد بر سر بازار ، آزاری تو را
در طریقت هر چه فرمائی ، به جان فرمان برم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
هر شب چون ماه میبینیم ما
آفتابی می نماید مه لقا
چشم ما از نور او خوش روشن است
دیدهایم آئینهٔ گیتی نما
یک زمان با ما در این دریا نشین
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
مجلس خاص او است حضرت ما
الصلا هر که عاشق است صلا
در خرابات خلوتی داریم
به از این در جهان که دارد جا
عاشق و مست و رند و او باشیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
این حضور عاشقان است الصلا
صحبت صاحبدلان است الصلا
یار با ما در سماع معنوی است
گر نظر داری عیان است الصلا
در سماع عشق رقصانیم باز
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴
دل ما گشته است دلبر ما
گل ما بی حد است و شکّر ما
ما همیشه میان گل شکریم
زان دل ما قوی است در بر ما
زهره باشد حوادث فلکی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
عالمی غرقند در سیلاب ما
تشنگان دانند قدر آب ما
آفتابی رو نماید روشن است
زاهدی از کجا و ما ز کجا
خوش خیالی مینماید روز و شب
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
صد دوا بادا فدای درد بی درمان ما
دُرد دردش نوش کن گر می بری فرمان ما
ما حیات جاودانی یافتیم از عشق او
همدم زنده دلان شو تا بدانی جان ما
خانه خالی کردهایم و خوش نشسته بر درش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
رفت آن جانان ما از دست ما
از دریغا دلبر سر مست ما
او برفت و پای او نگشودهایم
تا ابد زلفش بود پابست ما
ما همه جا نیکی او گفتهایم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
چشم ما شد به نور او بینا
نظری کن به نور او در ما
آب این چشمه می رود هر سو
لاجرم سو به سو بُود دریا
غرق بحریم و آب میجوئیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
فقر ما خوشتر ز ملک پادشا
ما و درویشی و درویشی ما
فقر سلطانی است ، سلطانی است فقر
پادشه درویش و درویش پادشا
بینوائی ما و ذوق نیستی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
قدمی نه در آ در این دریا
عین ما جو به عین ما از ما
هر که با ما نشست از ما شد
بلکه گر قطره بود شد دریا
نظری کن حباب و آب نگر
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
موج و دریا آب بادش نزد ما
لاجرم باشد حجاب ما ز ما
ما ز ما جوید چو ما با ما بُود
هر که او با بحر ما شد آشنا
هر چه باشد در حدوث و در قدم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
اگر آئی در این دریا بیابی آبروی ما
بیابی آبروی ما اگر آئی در این دریا
رها کن دی و هم فردا بیا امروز دریابش
بیا امروز دریابش رها کن دی و هم فردا
ندارم با کسی پروا به جز با ساقی مستان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
به هویت چو اوست با اسما
آن هویت طلب کن از اشیا
از هویت خبر اگر داری
به هویت خدا بُود با ما
گرچه آب روان بود در جو
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
جام گیتی نماست سید ما
جان و جانان ماست سید ما
دنیی و آخرت طفیل وی اند
سید دو سراست سید ما
سید ما محمد است به حق
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵
نانوشته حرف می خوانیم ما
این کتاب نیک می دانیم ما
مخزن اسرار او ما یافتیم
نقد گنج کُنج ویرانیم ما
ما باو علم لدنی خوانده ایم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶
مخزن گنج جملهٔ اسما ما
نور چشم تمام اشیا ما
غرق بحریم و آب می جوئیم
قطره و بحر و جود دریا ما
رند و مستیم و عاشق و معشوق
[...]