گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

رفت آن جانان ما از دست ما

از دریغا دلبر سر مست ما

او برفت و پای او نگشوده‌ایم

تا ابد زلفش بود پا‌بست ما

ما همه جا نیکی او گفته‌ایم

او نخواهد آنچنان اشکست ما

چاره‌ای غیر رضا و صبر نیست

این زمان چون تیر رفت از شست ما

در خیال او است جان ما مدام

دل روان خواهد به او پیوست ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۷ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم