گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشم ما شد به نور او بینا

نظری کن به نور او در ما

آب این چشمه می رود هر سو

لاجرم سو به سو بُود دریا

غرق بحریم و آب می‌جوئیم

ما طلبکار او و او با ما

دردمندیم و دلخوشیم از آن

درد عشق است و جان بود دردا

ما خیالیم و در حقیقت او

هو معنا و فانظروا معنا

نور معنی نموده در صورت

گنج اسما نهاده در اشیا

نعمت الله از او شده موجود

نور او هم به او بود پیدا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۸ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

من رسیدم به لب جوی وفا

دیدم آن جا صنمی روح فزا

سپه او همه خورشید‌پرست

همچو خورشید همه بی‌سر و پا

بشنو از آیت قرآن مجید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

در ازل زنده کرد او دل ما

دید زنده دلی ما آنجا

تا ابد زنده ایم چون ازل

زندگی یافتیم ما به خدا

جامی

شرف کعبه بود کوی تو را

زاده الله تعالی شرفا

زایر کوی تو از کعبه گذشت

سرو کوی تو کجا کعبه کجا

سر من غرقه به خون افتاده ست

[...]

مشاهدهٔ ۱۴ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
شیخ بهایی

خود میدانی که اهل مجلس کوراند

ای شمع چه هرزه میگذاری خود را؟

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه