گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گر بیازارد مرا موری ، نیازارم و را

خود کجا آزار مردم ای عزیزان ، من کجا

نزد ما زاری به از آزار ، بی زاری مباش

تا نگیرد بر سر بازار ، آزاری تو را

در طریقت هر چه فرمائی ، به جان فرمان برم

ماجرا بگذار با ما ، ماجرا آخر چرا

کفر باشد در طریق عاشقان ، آزار دل

گر مسلمانی، چرا آزار می داری روا

در جهان بی خودی ، من نعمت الله یافتم

گفت فنی شو ، که یابی سید ملک بقا