هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۱ - در آزاد شدن شهزاده از مکتب و ملول بودن درویش
یار هرگه درو نظر میکرد
او نظر جانب دگر میکرد
گرچه عاشق بود خراب نظر
لیک او را کجاست تاب نظر؟
هرگه آن نوشخند شکرلب
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۲ - حال گدا به وقت شب در جدایی شاهزاده
چون شب تیره در میان آمد
دل درویش در فغان آمد
که دل شب چرا ز مهر تهیست؟
تیره شد روزم این چه روسیهیست؟
چه شد آیا گرفت ماه امشب؟
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۳ - حالات شاه و گدا در مکتب
صبح دم کز نسیم مهرافروز
دور شد طرهٔ شب از رخ روز
شست دوران ز آب چشمهٔ مهر
ظلمت شب ز کارگاه سپهر
سوخت بر مجمر سپهر بلند
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۴ - در فسونسازی شهزاده به معلم به جهت دلداری درویش
شاه چون در گدا نظر میکرد
مهر او در دلش اثر میکرد
خواست تا پیش خویش خواند
گفت درویش پیش من خواند
کس نگوید به غیر من سیقش
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاهزاده با گدا
باز چون ظلمت شب آمد پیش
مبتلای فراق شد درویش
بامدادان که طفل این مکتب
صفحه را شست از سیاهی شب
آسمان زد به رسم هر روزه
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۶ - افشای راز عشق و ملامت عوام
باز چو مهر از فلک سر زد
شاه از خواب ناز سر بر زد
دل پر از مهر و لب پر از خنده
از عتاب گذشته شرمنده
پیش درویش همچو گل بشکفت
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۷ - خبردار شدن مردم از حال درویش و پیدا شدن رقیب کافرکیش بداندیش
اهل مکتب شدند واقف حال
گفتگو شد میانهٔ اطفال
زین حکایت به هم خبر گفتند
این سخن را به یکدگر گفتند
طفلکان جمله شوخ و حیلهگرند
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۸ - راندن کوئوال گدا را از مکتب به رقابت خود
هیچ جا در جهان حبیبی نیست
که به دنبال او رقیبی نیست
مردمان تا حبیب میگویند
در برابر رقیب میگویند
تا کسی جان به آن جهان نبرد
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۹ - رفتن گدا به شب بر در شاهزاده
یک شب القصه رو به شاه آورد
رو به شاه جهان پناه آورد
با تن زار و سینه ی غمناک
دل مجروح و دیدهٔ نمناک
هر قدم رو به خاک میمالید
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۰ - نالیدن درویش در کوی شاه
آن شب آفاق همچو گلشن بود
شب نبود آن، که روز روشن بود
فلک از آفتاب و بدر منیر
قدحی بود پر ز شکر و شیر
ماه چون کاسهٔ پنیر شده
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۱ - دیدار شاه از بام در شب ماه روشن
آمد و جا گرفت بر لب بام
روی بنمود همچو ماه تمام
آمد و بر کنار بام نشست
دید درویش را که رفته ز دست
رخ به خوناب دیده میشوید
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۲ - در صفت کبوتربازی شاه و نظاره کردن درویش
صبح چون ریخت دانهٔ انجم
آسمان گشت تیر و مشعله دم
باز سبز آشیان زرین پر
کرد آهنگ چرخ بار دگر
سوی بام کبوتر آمد شاه
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۳ - سر راه گرفتن رقیب درویش را
چند روزی که شاهزادهٔ عصر
آمد و جا گرفت بر لب قصر
آن گدا رو به قصر شه میکرد
بر در و بام او نگه میکرد
به هوای شه و نظارهٔ بام
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۴ - جستن کبوتر شاه بر درویش و نامه نوشتن به بال او
بود شه را کبوتری که فلک
نه پری دید مثل او نه ملک
در پریدن بلند پایهٔ او
چون همای ارجمند سایهٔ او
قمری از بهر بندگی کردن
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۵ - رفتن شاهزاده به میدان
روز دیگر که آفتاب منیر
همه روی زمین گرفت به زیر
گرم شد ذره ذره آتش مهر
ذرهاش تیر شد کمانش سپهر
شه کمر بست و عزم میدان کرد
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۶ - در تعریف کمان شاه گوید
بر سر دست شه کمانی بود
که مه نو ازو نشانی بود
خم شده همچو ابروی خوبان
کرده هر گوشهٔ عالمی قربان
همچو ابروی یار در خوی زه
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۷ - مناظرهٔ تیر و کمان با یکدیگر
شاه تیری که در کمان پیوست
چون فکندش بر آسمان پیوست
تیر چون دید کز جفای کمان
ماند از دستبوس شاه جهان
بیخود افگند ز آسمان خود را
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۸ - جواب دادن کمان به تیر و صلح کردن
چون کمان این سخن شنید از تیر
بر دلش زخمها رسید از تیر
گفت تا کی شکست پیری من؟
بگذر از طعن گوشهگیری من
که تو هم بعد از آن که پیر شوی
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۹ - واقف شدن مردم از عشقبازی و دلداری درویش و بهانه ساختن رقیب شکار را به جهتجدایی آنها
چند روزی که شاه بندهنواز
سوی درویش جلوه کرد به ناز
مردمان پی به حال او بردند
ره به فکر و خیال او بردند
عیبجویان به عیب رو کردند
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۰ - حیله کردن رقیب و خبردار نمودن شاه گدا را
روز دیگر که وقت میدان شد
باز شه را هوای جولان شد
آمد و کرد همعنانی او
شد مشرف به همزبانی او
گفت شاها رسید فصل بهار
[...]