گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱ - دل ما بی‌دلان بردند و رفتند

 

دل ما، بی‌دلان بردند و رفتند

مثال شعله، افسردند و رفتند

بیا یک لحظه با عامان درآمیز

که خاصان، باده‌ها خوردند و رفتند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲ - سخن‌ها رفت از بود و نبودم

 

سخن‌ها رفت از بود و نبودم

من از خِجْلَت، لبِ خود، کم گشودم

سجودِ زنده‌مردان می‌شناسی؟

عیارِ کارِ من گیر از سجودم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳ - دل من، در گشاد چون و چند است

 

دلِ من، در گُشادِ چون و چند است

نگاهش، از مه و پروین بلند است

بده ویرانه‌ای در دوزخ، او را

که این کافر، بسی، خلوت‌پسند است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۴ - چه شور است این که در آب و گل افتاد

 

چه شور است این که در آب و گِل افتاد؟

ز یک دل، عشق را صد مشکل افتاد

قرارِ یک نَفَس بر من حرام است

به من رحمی که کارم با دل افتاد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۵ - جهان از خود برون‌آوردهٔ کیست؟

 

جهان از خود برون آوردهٔ کیست؟

جمالش، جلوهٔ بی‌پردهٔ کیست؟

مرا گویی که از شیطان حذر کن

بگو با من که او پروردهٔ کیست؟

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۶ - دل بی‌قید من در پیچ و تابی‌ست

 

دلِ بی‌قیدِ من، در پیچ و تابی‌ست

نصیبِ من، عِتابی یا خِطابی‌ست

دلِ ابلیس هم نتوانم آزرد

گناهِ گاه‌گاهِ من صوابی‌ست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۷ - صبنت الکاس عنا ام عمرو

 

صبنت الکاس عنا ام عمرو

وکان الکاس مجراها الیمینا

اگر این است رسم دوستداری

به دیوار حرم زن جام و مینا

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۸ - به خود پیچیدگان در دل اسیرند

 

به خود پیچیدگان در دل اسیرند

همه دردند و درمان‌ناپذیرند

سجود از ما چه می‌خواهی که شاهان

خَراجی از دهِ ویران نگیرند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۹ - روم راهی که او را منزلی نیست

 

رَوَم راهی که او را مَنْزِلی نیست

از آن تخمی که ریزم، حاصلی نیست

من از غم‌ها نمی‌ترسم ولیکن

مده آن غم که شایانِ دلی نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۰ - می من از تنک‌جامان نگه دار

 

میِ من از تُنُک‌جامان نگه دار

شرابِ پخته از خامان نگه دار

شَرَر از نیستانی دورتر به

به خاصان بخش و از عامان نگه دار

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۱ - تو را این کشمکش اندر طلب نیست

 

تو را این کشمکش اندر طلب نیست

تو را این درد و داغ و تاب و تب نیست

از آن از لامکان بگریختم من

که آنجا ناله‌های نیم‌شب نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲ - ز من هنگامه‌ای وه این جهان را

 

ز من هنگامه‌ای وه این جهان را

دگرگون کن زمین و آسمان را

ز خاکِ ما دگر آدم برانگیز

بِکُش این بندهٔ سود و زیان را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۳ - جهانی تیره‌تر با آفتابی

 

جهانی تیره‌تر با آفتابی

صَواب او سراپا ناصَوابی

ندانم تا کجا ویرانه‌ای را

دهی از خونِ آدم، رنگ‌ و آبی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۴ - غلامم جز رضای تو نجویم

 

غلامم، جز رضای تو نجویم

جز آن راهی که فرمودی، نپویم

ولیکن گر به این نادان بگویی

خری را اسبِ تازی گو، نگویم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۵ - دلی در سینه دارم بی‌سروری

 

دلی در سینه دارم بی‌سروری

نه سوزی در کفِ خاکم، نه نوری

بگیر از من که بر من، بارِ دوش است

ثوابِ این نمازِ بی‌حضوری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۶ - چه گویم قصهٔ دین و وطن را

 

چه گویم قصهٔ دین و وطن را

که نتوان فاش گفتن این سخن را

مرنج از من که از بی‌مهری تو

بنا کردم همان دیرِ کهن را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۷ - مسلمانی که در بند فرنگ است

 

مسلمانی که در بندِ فرنگ است

دلش در دستِ او آسان نیاید

ز سیمایی که سودم بر درِ غیر

سجودِ بوذر و سلمان نیاید

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۸ - نخواهم این جهان و آن جهان را

 

نخواهم این جهان و آن جهان را

مرا این بس که دانم رمزِ جان را

سجودی ده که از سوز و سرورش

به وجد آرم زمین و آسمان را

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۹ - چه می‌خواهی از این مرد تن‌آسای

 

چه می‌خواهی از این مرد تن‌آسای؟

به هر بادی که آمد رفتم از جای

سحر جاوید را در سجده دیدم

به صبحش، چهرهٔ شامم بیارای

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰ - به آن قوم از تو می‌خواهم گشادی

 

به آن قوم از تو می‌خواهم گشادی

فقیهش بی‌یقینی، کم‌سوادی

بسی نادیدنی را دیده‌ام من

«مرا ای کاشکی مادر نزادی»

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۲۰