گنجور

 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۴۶
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

روی تو آب چشمه خورشید می‌برد

لعلت به خنده پرده یاقوت می‌درد

گر بنگرد عروس جمالت در آینه

خودبین شود هر آینه، آن به که ننگرد

گر لاله با عذار تو شوخی کند و را

[...]

۸ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

به حضرت تو، که یارد، که قصه‌ای ز من آرد؟

به غیر باد و برآنم که باد، نیز نیارد

اگر نسیم نماید، کسالتی به رسالت

سلام من که رساند، پیام من که گزارد؟

نسیمی از سر زلف تو می‌خرم به دو عالم

[...]

۷ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳

 

مسپار دل، به هر کس، که رخ چو ماه دارد

به کسی سپار دل را، که دلت نگاه دارد

بر چشم یار شد دل، که ز دیده، داد، خواهد

عجب ار سیه دلان را، غم داد خواه دارد

تو مرا مگوی واعظ، که مریز، آب دیده

[...]

۹ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

گر از تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد

که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد

مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت

به محنت داد جان لیکن، محبت‌ها چنان دارد

دل از من بستد ابرویت، که چون چشم خودش دارد

[...]

۸ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد

با طلعت خورشید بقا، کار ندارد

کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است

لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد

در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت

[...]

۱۱ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد

دل، بستگی از سنبل خاموش تو دارد

ای دانه و دام دل ما، حلقه کویت

باز آی که دل، منتظر گوش تو دارد

دوشت، همه قصد طرف خاطر ما بود

[...]

۷ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

این یار که من دارم، ازین یار که دارد؟

وین کار که من دارم، از این کار که دارد؟

خلقی است همه، بر در امید، نشسته

تا یار، کرا خواهد و تا یار، که دارد؟

با این همه غم، گر غم من با تو، بگویند

[...]

۱۰ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد

چشم مست تو به هر گوشه، خرابی دارد

نرگس مست خوشت، گرچه چو من بیمار است

ای خوشا نرگس مست تو که خوابی دارد

رسن زلف تو در رشته جان من و شمع

[...]

۵ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد

خاطر از رهگذرت، بهره غباری دارد

دیده در خلوت وصل تو ندارد، راهی

کار، کار دل تنگ است، که باری دارد

غم ایام خورم، یا غم خود، یا غم دوست؟

[...]

۱۰ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد

آب جمال رویت، ز آتش، فغان برآرد

آبی بر آتشم زن، زان پیشتر، که ناگه

خاک مرا هوایت، باد از میان، برآرد

بر هر زمین که افتد، از قامت تو سایه

[...]

۵ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد

نه محرمی، که سلامی بدان دیار، برد

چو باد راهروی صبح خیز می‌خواهم

که ناله سحر به گوش یار برد

صبا اگر چه رسول من است بیمار است

[...]

۱۰ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟

باد به گوش او مگر ناله زار من برد

نامه نوشته‌ام بسی نیست کبوتری چرا؟

کو بر من بیاید و نامه به یار من برد

بار دل و بلای جان، من به کدام تن کشم؟

[...]

۴ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

چشمت به خواب چشم مرا خواب می‌برد

زلفت به تاب جان مرا تاب می‌برد

من غرقه خجالت اشکم که پیش خلق

چندان همی بود که مرا آب می‌برد

سودای ابروی تو مغان راز مصطبه

[...]

۷ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

ز کویش نسیم صبا بوی برد

به بویش دلم پی بدان کوی برد

دل از چنبر زلف او چون جهد؟

که باد سحر جان به یک سوی ‌برد

خیال کنارش بسی داشتند

[...]

۸ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد

گَرد آن خاکم که باد از کوی مهرویی برد

از هواداری به جان جویم نسیم صبح را

تا سلامی از من بیدل، به دلجویی برد

چون ز هر سویی نشانی می‌دهندش، می‌دهم

[...]

۶ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

یارم به وفا وعده بسی داد و جفا کرد

هر وعده که آنم به جفا داد، وفا کرد

مهر تو بر آیینه دل پرتوی انداخت

ماننده ماه نوم انگشت نما کرد

هر جور که دیدم ز جهان، جمله جفا بود

[...]

۹ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

آخرت روزی ز سلمان یاد می‌بایست کرد

خاطر غمگین او را شاد می‌بایست کرد

عهدها کردی که آخر هیچ بنیادی نداشت

روز اول کار بر بنیاد می‌بایست کرد

داد من یک روز می‌بایست دادن بعد از آن

[...]

۷ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

سحرگه بلبلی آواز می‌کرد

همی نالید و با گل راز می‌کرد

نیاز خویش با معشوقه می‌گفت

نیازش می‌شنید و ناز می‌کرد

به هر آهی که می‌زد در غم یار

[...]

۵ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹

 

عذارت خط به بخت ما درآورد

سیه بختی است ما را ما درآورد

عذرات بود بر حسن تو شاهد

جمالت رفت و خطی دیگر آورد

چو زلفت پای در دامن کشیدست

[...]

۹ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد

ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد

چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش

مست و سودا زده‌ام بر در خمار آورد

عقل را بوی سر زلف تو از کار ببرد

[...]

۹ بیت
سلمان ساوجی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۴۶
 
تعداد کل نتایج: ۹۰۵