گنجور

 
سلمان ساوجی

جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد

دل، بستگی از سنبل خاموش تو دارد

ای دانه و دام دل ما، حلقه کویت

باز آی که دل، منتظر گوش تو دارد

دوشت، همه قصد طرف خاطر ما بود

امشب سر زلفت، طرف دوش تو دارد

رنگی که سمن یابد، از اقدام تو یابد

بویی که صبا دارد، از آغوش تو دارد

در شرح پراکندگی ماست، وگرنه

زلف این همه سر، بهر چه در دوش تو دارد؟

از نیش، نیندیشد و از زهر، نترسد

هر کس که هوای لب چون نوش تو دارد

این جوشش خون جگر و غلغل سلمان

زان است که دیگ هوسش، جوش تو دارد

 
 
 
صائب تبریزی

آن کس که تمنای برو دوش تو دارد

گر خاک شوددست در آغوش تو دارد

بر چهره خورشید فروغ تو گواه است

این چشم پر آبی که در گوش تو دارد

در دولت بیدار دهد غوطه جهان را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه