گنجور

 
سلمان ساوجی

این یار که من دارم، ازین یار که دارد؟

وین کار که من دارم، از این کار که دارد؟

خلقی است همه، بر در امید، نشسته

تا یار، کرا خواهد و تا یار، که دارد؟

با این همه غم، گر غم من با تو، بگویند

کاری بود آیا غم این کار، که دارد؟

من بر سر بازار مغان، می‌روم امشب

این زهد فروشان سر بازار، که دارد؟

برخاسته‌ام از سر سجاده، به کلی

یاران هوس خانه خمار، که دارد؟

خورشید رخش کرد، بر آفاق، تجلی

ای دیده وران، طاقت دیدار که دارد؟

در زیر فلک راست بگویید، که امروز

بالاتر ازین قامت و رفتار، که دارد؟

تا روی ببینند و ببینید، کزین روی

در دور قمر، عارض و رخسار که دارد؟

بر راه خیالت، همه شب، منتظرانند

با این همه تا دولت بیدار، که دارد؟

دل برد ز سلمان و کجا می‌برد این دل؟

با آن همه دلهای گرفتار، که دارد؟