به دیبای رومی بیاراستند

بسی ز انجمن نامور خواستند

ز هر خرگهی گل‌رخی خواستند

به دیبای رومی بیاراستند

بر آیین کاوس برخاستند

پذیره شدن را بیاراستند

چو از خوان سالار برخاستند

نشستنگه می بیاراستند

به یاری فریبرز برخاستند

به یک روی لشکر بیاراستند

بدان ماندگی باز برخاستند

به کشتی گرفتن بیاراستند

بدیدند ز آن دیده برخاستند

به شادی خروشیدن آراستند

از آن پس چو از جای برخاستند

نشستنگه می بیاراستند

به دیبای رومی بیاراستند

خورشها و رامشگران خواستند

همی پاسخ نامه آراستند

سخن هرچ نیکوتر آن خواستند

چو از پیش گودرز برخاستند

بفرمود تا خلعت آراستند

بگفتند وز پیش برخاستند

به پیکار یکسر بیاراستند

به آسودگی باز برخاستند

به پیکار کینه بیاراستند

چو لشکر چنین پاسخ آراستند

دو پرمایه از جای برخاستند

سپهدار گودرز را خواستند

چپ لشکرش را بیاراستند

به درد دل از جای برخاستند

چپ شاه لشکر بیاراستند

بگفتند وز پیش برخاستند

همه شب همی لشکر آراستند

به خواری همی نزدشان خواستند

به تاراج و کشتن بیاراستند

بر این برنهادند و برخاستند

ز بهر شبیخون بیاراستند

در آن مرزها خلعت آراستند

پس اسب جهاندیدگان خواستند