گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟

ابر باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه‌کنان، ابر جدا، یار جدا

سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را

کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را

تلخ می‌گویی و من می‌بینمت از دور و بس

زهر کی آید فرو گر ننگرم تریاک را

غنچهٔ دل ته به ته بی‌گلرخان خونست از آنک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

مرا دردیست اندر دل که درمان نیستش یارا

من و دردت، چو تو درمان نمی‌خواهی دل ما را

منم امروز، و صحرایی و آب ناخوش از دیده

چو مجنون آب خوش هرگز ندادی وحش صحرا را

شبت خوش باد و خواب مستی‌ات سلطان و من هم خوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

گه از می تلخ می‌کن آن دو لعل شکرافشان را

که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را

کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم

زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را

بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانی‌ها

همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانی‌ها

عزیزانی که از صبحت گران‌تر بوده‌اند از جان

چو بر دل‌ها گران گشتند بردند آن گرانی‌ها

نشان همدمان جایی نمی‌بینم، چه شد آری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

بیم است که سودایت دیوانه کند ما را

در شهر به بدنامی افسانه کند ما را

بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری

ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را

در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

آن طره به روی مه بنهاد سر خود را

از خط غبار آن رخ پوشیده خور خود را

چون دید گل رویش در صحن چمن، زان گل

ایثار قدومش کرد از شرم زر خود را

مانند قدش بستان چون دید سهی سروی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

چنانی در نظر نظارگان را

که رونق بشکنی مه پارگان را

چنان نالان همی گردم به کویت

که دل خون می شود نظارگان را

تو در خواب خوش و من بی تو هر شب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

صبا نو کرد باغ و بوستان را

پیاله داد نرگس ارغوان را

به خط سبز، صحرا نسخه برداشت

سواد روشن دارالجنان را

سحرگاهان چکید از قطره ابر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

گل من سبزه زاری کرد پیدا

زمانه نوبهاری کرد پیدا

در این موسم که از تأثیر نوروز

جهان نو روزگاری کرد پیدا

ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

چو بگشایی لب شکر شکن را

لبا لب در شکرگیری سخن را

لبت گوید دلیری کن به بوسی

مرا زهره نباشد، صد چو من را

به دل آتش زدی و می دمی دم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

درآمد در دل آن سلطان دل‌ها

دل من زنده شد زان جان دل‌ها

همی‌کارد به کویش تخم جان خلق

که می‌بارد از آن باران دل‌ها

ز بس دل‌ها که در کوی تو افتاد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

زهی وصف لبت ذکر زبان‌ها

دهانت در سخن اکسیر جان‌ها

چو می‌خندد لب شکرفشانت

ز حیرت باز می‌ماند دهان‌ها

ز عشقت کو به دل تخم وفا ریخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

بهر شکار آمد برون کژ کرده ابرو ناز را

صانع خدایی کاین کمان داد آن شکارانداز را

او می رود جولان کنان وز بهر دیدن هر زمان

جانها همی آید برون، صد عاشق جانباز را

تا کی ز چشم نیکوان بر جان و دل ناوک خورم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

جانم از آرام رفت، آرام جان من کجا

هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا

آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم

سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا

از گریه ماندم پا به گل وز دوستان گشتم خجل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

بشکفت گل‌ها در چمن، ای گلسِتان من بیا

سرو ایستاده منتظر، سرو روان من بیا

از گریه من هر طرف، پر لاله و گل شد زمین

وقتی به گلگشت، ای صنم، در گلسِتان من بیا

حیف است دیدن بی‌رُخَت، در بوستان آخر گهی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را

بلبل نغمه ساز کن بلبله شراب را

ساغر لاله هر زمان باد نشاط می دهد

بین که چه موسمی ست خوش نقل و می و کباب را

مرغ چو در سرو شد، بال کشید در زمین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

شکل دل بردن که تو داری نباشد دلبری را

خواب بندی های چشمت کم بود جادوگری را

چون ز هجران شد زحل در طالعم کی بوسم آن پا

این سعادت دست ندهد جز مبارک اختری را

زین هوس مردم که وقتی سر نهم بر آستانت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

گر چه از ما واگسستی صحبت دیرینه را

جا مده باری تو در دل دوستان دینه را

خورد عاشق چیست پیکانهای زهرآلود هجر

وصل چون یار تو باشد بازجو لوزینه را

بسکه خوشدل با غمم شبهای درد خویش را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

تا نظر سوی دو چشم تست یاران ترا

کی بود پیکاری آن مردم شکاران ترا

تا شدند اندر کشش دو چشم تو خنجز گذار

شغلها فرمود اجل خنجر گذاران ترا

نوجوان گشتی و شکل ناز را نشناختی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۱۰۰
sunny dark_mode