گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱

 

اشک ما آبیست روشن در هوات

خود به چشم اندر نیامد اشک مات

در طوافت سعی خواهم کرد از آنک

سعی‌ها کردست گردون در صفات

خون من ریزی و دل گیری نوا

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات

در سیاهی شو، اگر می‌طلبی آب حیات

موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی

تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات

به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات

تا شود دیدهٔ ما روشن از آثار صفات

لب لعل و دهن تنگ و خط سبز تو برد

در جهان آب رخ معدن و حیوان و نبات

چشمم از گریه فراتست و رخ از ناخن نیل

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

بگذاشته‌ام، تا چه کند نرگس مستت؟

با یار پسندیده که پیمان نواستت

رای دو دلی کردن و آهنگ جدایی

گفتی که: ندارم من و می‌بینم و هستت

پیوند تو افزون شو و بسیار بگفتند:

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

روزگار از رخ تو شمعی ساخت

آتشی در نهاد ما انداخت

ما طلب‌گار عافیت بودیم

در کمین بود عشق، بیرون تاخت

سوختم در فراق و نیست کسی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت

از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت

در حلق دل شیفته شد حلقه به شوخی

هر موی که زلفش ز سرشانه برانداخت

آه از جگر صورت دیوار برآمد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت

آتشم در جگر خسته شد و زار بسوخت

بنشستم که: نویسم سخن عشق و ز دل

شعله‌ای در قلم افتاد، که طومار بسوخت

دل یاران، تو نگفتی که بسوزد بر یار؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت

آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟

نزد تو نامه‌ای ننوشتم، که سوز دل

صد بار نامه در کف من با قلم نسوخت

بر من گذر نکرد شبی، کاشتیاق تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

تا دل ما با تو کرد روی ارادت

هیچ نیاید ز ما مخالف عادت

گر چه کم ما گرفته‌ای تو ز شوخی

عشق تو افزون شدست و مهر زیادت

رنگ سلامت ندیدم و رخ شادی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت

گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت

شبهاست تا دلم را تب دارد از غم تو

آه! از تو، گر نیایی روزی بدین عیادت

طبعت به طالع ما شد تند و تیز، ارنه

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت

بدان رسید که دزدیده می‌کنم نظرت

درون خانه چو ره نیست، چاره آن دانم

که: آستانه پرستی کنم چو خاک درت

هزار بار گر از خدمتم برانی تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

گرچه صد بارم برانند از برت

بر نمی‌دارم سر از خاک درت

تا ابد منظور جانی، زانکه دل

در ازل کرد این نظر بر منظرت

زاهد از سر تو ز آن رو غافلست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳

 

نیامد وقت آن کز من بخواهی عذر آزارت؟

دلم را شربتی سازی ز لعل چاشنی دارت؟

دل از دستم برون بردی که با ما سر در آری تو

به ما سر در نیاوردی و سرها رفت در کارت

گمان بردم که می‌جوید دلت وصل مرا، لیکن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

ای ز لعلت قیمت یاقوت پست

سنبلت را دستهٔ گل زیر دست

راست کرد ایزد شکار عقل را

از سر زلف کژت، پنجاه شست

سرو، با قدی که می‌بینی چنان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

بهار آمد و باغ پیرایه بست

چمن سبز پوشید و در گل نشست

ز سرما زمین داغ بر چهره داشت

چو سبزه برست از سیاهی برست

چو بلبل در آمد به دستان ز شوق

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

بی تو نکردیم به جایی نشست

با تو نشستیم به هر جا که هست

صورت خوب از چه به گیتی بسیست

چشم مرا مثل تو صورت نبست

لاف نخستین «بلی» می‌زنم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

ماهی، که لبش بجای جانست

گر ناز کند،به جای آن است

از چشم دلم نمی‌شود دور

هر چند ز چشم سرنهانست

گر در طلبت هزار باشند

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸

 

آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست

ساقی، می شبانه بیاور، که روز ماست

در باغ شد شکفته به هر جانبی گلی

فریاد عندلیب ز هر جانبی بخاست

تا پیش شاخ گل ننشینی، قدح به دست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

آن زخم، که از تو بر دل ماست

مشنو که: به مرهمی توان کاست

کی وعده وفا کنی تو امروز؟

کامروز ترا هزار فرداست

زلفت، که به کژ روی بر آمد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

این همه پروانه‌ها، سوخته از چپ و راست

شمع شب ما بود، راه شبستان کجاست؟

شحنه اگر دوست بود، این همه بیداد چیست؟

وین همه آشوب چه؟ گر ملک از شهر ماست

چون نپسندد جفا نرگس سرمست یار؟

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۶۷
sunny dark_mode